۱۳۸۶ اردیبهشت ۵, چهارشنبه

قهرمان

این مسابقه رو هم تموم کرد. مثل همیشه با پیروزی. همه براش هورا کشیدن، شادی کردن، دسته گل انداختن گردنش. بهش گفتن قهرمان ... قهرمان ... بهت افتخار می کنیم.
لبخند می زد ولی ته دلش خوشحال نبود. خسته شده بود از مسابقه دادن با رقیبهایی که خیلی ازش ضعیفترن. خشته شده بود از مسابقه هایی که نتیجه اش رو از قبل می دونست. دلش یه مسابقه درست و حسابی می خواست. مسابقه ای که حتی معلوم نباشه که زنده از رینگ بر می گرده یا نه ... دلش یه حریف قوی می خواست ...
قرار دادش با باشگاه وقتی تموم می شه که دیگه سن و سالش ماسب مسابقه نیست. ولی با خودش عهد کرده بعد از تموم شدن قرار داد، جمع کنه و بره ... بره به یه جای خیلی دور که شنیده حریفهای قدری داره. با خودش عهد کرده که فقط یه بار ... یه بار به خاطر دلش کاری رو بکنه که دوست داره ،نه به صلاحه ... حتی اگه اون مسابقه آخرین بازی عمرش باشه و زنده از رینگ بوکس بیرون نیاد، دلش می خواد اون مسابقه رو بده ... به امید اون مسابقه باز هم باید تو باشگاه مسابقه بده ... مسابقه هایی که نتیجه رو از قبل می دونه .... گاهی آرزو تنها دلیل ادامه دادنه.

۱۳۸۶ فروردین ۳۰, پنجشنبه

یک روز بهاری

هوا بهاری و آسمان ابری بود ... دستانم را باز کردم ... سرم را بالا بردم ... نفس عمیقی کشیدم ... همینطور آسمان را نگاه می کردم که یک دایره آبی کوچک بین ابرها درست بالای سرم دیدم ... دلم هری ریخت پایین ... انگار خدا یه تیکه از پرده ابری رو کنار زده بود و داشت نگاهم می کرد ... لبخند زد ... خندیدم

یک جواب ساده

اتفاق خیلی وحشتناکی بود. کشته شدن 32 نفر در دانشگاه ویرجینیا. ولی یه چیزی خیلی جالبه ... همه شبکه های خبری سر این مساله بحث می کنند که آیا می شد پیش بینی کرد که این جوان چنین کاری می خواسته انجام بده یا نه؟ آیا می شد از رفتارش و انشاهایش پیش بینی کرد و از این فاجعه جلوگیری کرد؟ دنبال جواب می گردند ... در حالی که جواب این مساله خیلی ساده است و همه خیلی راحت از اون می گذرند. معلومه که نمی شه تمام آدمهای روانی را تحت نظر گرفت و کارهاشون رو پیش بینی کرد ولی یه کار می شه کرد و اون هم ممنوع کردن داشتن اسلحه است ولی سی ان ان حتی یه بار هم به این مساله اشاره نمی کنه که خدایی نکرده به صاحبان قدرتمند شرکتهای اسلحه سازی بر نخوره... کاش به اندازه کافی پول داشتم و تمام کارخانه های اسلحه سازی رو می خریدم و در همشونو تخته می کردم ... اونوقت دیگه نه از کشته شدن دانشجوها و دانش آموزان تو آمریکا خبری بود نه از جنگ تو عراق و افغانستان و جاهای دیگه

۱۳۸۶ فروردین ۲۶, یکشنبه

منتظر یه قهرمان

میشه وقتی که دور هم جمع می شیم، همش حرف سیاسی بزنیم. اونقدر که دیگه دیروقت بشه و باید بریم خونه. هی از دولت محترم و ابتکاراتش بگیم و هی اعصابمون خرد بشه. یا میشه بی خیالش بشیم و یک کلمه هم ازش حرف نزنیم که ... ولی در هر دو حالت وضعیت تغییری نمی کنه. یکی نیست که بلند شه و یه کاری بکنه؟ یکی نیست یه تغییری ایجاد کنه؟

۱۳۸۶ فروردین ۲۳, پنجشنبه

پارتی بازی؟!؟

گاهی فکر می کنم که خدا برای ابراهیم پارتی بازی کرد که براش گوسفند فرستاد. درسته که قربانی کردن فرزند کار خیلی سختیه ولی اگه بخواهین نسبت کوچکی آدمهای دیگه نسبت به ابراهیم را در قربانی کردن فرزند ضرب کنید اونوقت چیزهای کوچیک دیگه که مردم عادی خیلی دوسش دارن و ازش می گذرند میشه همون قربانی کردن. پس چرا خدا برای اونا گوسفند نمی فرسته؟
الان اگه آقای شوهر اینا رو بخونه یا آقای پدر ، حتما می گن که در حکمت خدا چرا نیار ، یا از کجا می دونی که خدا نفرستاده. ولی خداییش خیلی دلم می خواهد خدا یه باربرای من یه گوسفند بفرسته. نا شکری نمی کنم. یه خورده بنده پر توقعی هستم(فقط یه خورده!). نه؟
خدایا خیلی دوست دارم . خیلی هم چاکرتم . خیلی هم مخلصتم. اکه حرف بدی می زنم اینا رو ندیده بگیر. اگه هم نه. یه گوفسند بفرست دیگه
ولی جدا از همه این حرفهای مالیخولیایی... خدایا شکرت به خاطر همه چیزایی که به من دادی. می دونم که خیلی بیشتر از اونی که سزاوارشم بهم دادی... منو ببخش برای تمام پرتوقعی هایم... خدایا دوست دارم برای اینکه هستی

فقط یه ذره غرغر

وقتی یه نفربهم میگه که خدا رو شکر کن چون ممکنه خیلی اتفاقای بد برات بیفته. خیلی عصبانی میشم. من از این جمله و از این تفکر متنفرم. از اینکه خدا رو شکر کنم از ترس اینکه نکنه یه بلایی سرم بیاره.
دلم می خواهد عاشقانه دوستش داشته باشم و چون خوبه و چون مهربونه و چون دوستم داره شکر کنم
وقتی هم غرغر می کنم نمی خواهم ناشکری کنم. ناشکری نمی کنم. خدا خودش می دونه منظورم چیه. فقط یه ذره غرغر ... منظور دیگه ای ندارم

۱۳۸۶ فروردین ۱۶, پنجشنبه

عروسیت مبارک

خواهرکم
عروسیت مبارک
برایت عاشقانه ترین روزها را آرزو می کنم
روزهایی تهی از غم
روزهایی سرشار از خوشبختی
روزهایی پر از آرامش
روزهایی بدون همه چیزهایی بد
امیدوارم روزی نباشد در زندگیت که غمگین باشی و پنهانی غصه بخوری
امیدوارم همیشه خوشبختیت را فریاد بزنی

کاش ...

کاش خدا دوباره همان موسیقی آرام و عاشقانه اش را برای دنیا بنوازد
کاش خدا دوباره روزهایمان را پر از آرامش کند
کاش خدا دوباره روزی را بیاورد که دیگر برای ایران عزیز غصه نخوریم و نگرانش نباشیم
... کاش خدا دوباره
کاش ما هم قدری عاقلتر شویم
کاش آنها هم قدری مهربانتر شوند

چرا؟

چرا فکر می کنیم اگه ملوانان انگلیسی رو با پسته و کت شلوار راهی کنیم دیگه ما رو تروریست نمی خوانند؟
چرا فکر می کنیم اگه مهمان نوازیمونو به رخشون بکشیم دست از سر ما و انرژی هسته ای بر می دارن؟
چرا فکر می کنیم اگه به کشورها پول بدیم و کمک کنیم حاضر میشن به نفع ما تو شورای امنیت رای بدن؟
چرا فکر می کنیم اگه به مردم فلسطین کمک کنیم اونها برای اعدام صدام عزاداری نمی کنند؟
چرا نمی آییم یک بار هم شده فقط به فکر خودمان باشیم و دست از حرکتهای نمایشی برداریم؟
چرا باورمان نمی شود که هیچ کشوری عاشق چشم و ابروی ایران نیست و فقط و فقط کاری را می کند که به نفع خودش باشد؟

۱۳۸۶ فروردین ۱۴, سه‌شنبه

سلام

نمی دونم قراره که مرتب توی این وبلاگ بنویسم یا نه ... ولی به هر حال
بسم الله الرحمن الرحیم