۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه

ماه رمضون

ماه رمضون و سفره افطار که از این ور خونه تا اون ور خونه پهن شده.
منتظر چهل تا مهمون که سر برسن،
خیلی وقت بود که از اون افطاری ها خبری نبود،
اخه مهمونا دیگه حوصله مهمونی نداشتن،
ولی اینجا دوباره شروع شده،
از این سر خونه های کوچیکمون تا اون سر خونه های کوچیکمون، سفره پهن میکنیم و افطاری میدیم، مثل اون قدیما تو خونه بچگی هامون،

۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

(۱۰)

مثل یک رویا بود و تمام شد. همین ...

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

(۹)

توی دوماه و دو هفته ای که ایران بودم شش بار رفتم سینما!

طلا و مس


دموکراسی تو روز روشن

کیفر

هفت دقیقه تا پاییز

چهل سالگی

پسر آدم، دختر حوا

(۸)

حرفای خواهرانه،
حرفای مادر و دختری،
پای کامپیوتر،
یا تلفن،
نمیشه عین وقتی که چشم تو چشمی.
یه چیزیش همیشه کمه.

(۷)

واقعا کیف دیگه ای داره وقتی که گوشتو تیز می کنی که بشنوی الان از مسجد صدای اذان میاد یا قرآن؟ که پاشی بری نماز بخونی یا هنوز وقتش نشده. اصلا قابل مقایسه نیست با اینکه بشینی جلوی کامپیوتر و آن لاین چک کنی که کی وقته نمازه.

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

(۵)

قاصدک هایی اسیر تار عنکبوت،
آزادشان می کنم،
به آسمان می فرستمشان،
هرکدام را با آرزویی،
باد می وزد،
آرزوهایم به گوش خدا خواهد رسید.