باید محکم باشم. این بار هم از پسش بر میآیم. دیروز که همه چیز به خوبی پیش رفت. به خودم افتخار کردم. خدا را شکر که اتفاق خاصی نیفتاد. ولی اینبار خیلی فرق میکند. قضیه خیلی حادتر از دیروز است. باید خیلی شجاعت از خودم به خرج دهم. خدا کند این بار هم به خوبی بگذرد. قلبم تند تند میزند. تمام وجودم پر از ترس شده است. نفسم بند آمده است. سعی میکنم که نشان ندهم می ترسم. سعی میکنم که به خودم مسلط باشم.
دیروز صبح که پسرکم با آن چشمهای درشتش پای میز صبحانه به من و لیوان شیر نگاه می کرد، من همچون یک مادر شجاع لیوان شیر را ته سر کشیدم و آنقدر از مزهاش تعریف کردم که پسرکم طوری شیر را نوشید که انگار شربتی بهشتی را مینوشد. چقدر دعا کردم که بتوانم شیر را بخورم و گلاب به رویتان بالا نیاورم. آخر بیست و چند سالی می شد که شیر نخورده بودم. حتی از بوی شیر هم حالم بهم می خورد.شنیده بودم که مادر نباید جلوی فرزندش بگوید یا نشان دهد که از غذایی بدش میآید، آنوقت کودک هم یاد میگیرد و بد غذا میشود.
ولی اینبار قضیه فرق میکند. پسر همسایه دارد به من و پسرکم نزدیک می شود. خدایا کمکم کن. خدایا به من آنقدر قدرت و شجاعت بده که وقتی پسرک همسایه با آن گربه سفید و بزرگی که توی بغلش است به ما نزدیک شد، من نترسم. از جا نپرم. جیغ نزنم. گربه سفید و پشمالو به من خیره شده است. انگار میخواهد به من حمله کند. چقدر از این موجود بدم میآید. چقدر این ثانیهها دیر میگذرد. چرا اینقدر طول می کشد تا پسر همسایه به ما برسد؟ کاش می شد راهمان را کج کنیم. کاش می شد برگردیم. ولی او پسرکم را صدا زده و میخواهد گربهاش را نشان دهد. چارهای ندارم. باید بایستم. پسرکم هم هیجان زده است. چند قدم جلوتر می رود تا زودتر به گربه برسد. یعنی اگر نشان دهم که می ترسم، ممکن است که پسرکم آدم ترسویی شود؟ نه من نمی خواهم چنین کاری کنم. پسرکم باید بهترین و باهوشترین و شجاعترین باشد. نباید کاری کنم که روزی پشیمان شوم.
پسر همسایه به ما رسیده است. دارد از گربهاش تعریف میکند. پسرکم میخواهد گربه را بغل کند. پسر همسایه گربه را به او می دهد. پسرکم در حالی که گربه بغلش است به طرف من بر می گردد. میخواهد گربه را نشانم دهد. جیغ می زنم. گربه جیغ می کشد. پسر همسایه از جا می پرد. پسرکم می ترسد. فرار میکنم. نمی دانم آنها هم دنبالم میآیند یا نه؟ امیدوارم که دیگر گربه همراهشان نباشد. جرات به عقب برگشتن و نگاه کردن را ندارم. می ترسم که گربه پشت سرم باشد. به سمت در خانه می دوم. خدا کند پسرکم ترسو نشده باشد، خدا کند در این مورد به پدرش برود!
خيلي با حال بود اولش فكر كردم در مورد پرزنتيشن پيش استادات بعد كه پاي گربه اومد وسط كلي خنديدم! مريم واقعا ما بايد جلو بچه هامون چه عكس العملي نشون بديم؟ آيا اين ترس به نسلمون به ارث مي رسه؟ راستي من دارم تو اين زمينه رو خودم كار مي كنم آخه شريف پر پر پر از گربه است و ديگه نمي شه اونجا جيغ كشيد چون مسخره عام و خاص مي شي تازه تو راه برگشت به خونه هم كلي گربه هست مخصوصا تو كوچون.بالاترين ركوردم فاصله 0.5 متري با يه گربه سياه با سيبيلاي سفيد بود نمي دوني چقدر صلوات فرستادم قيافم ديدني بود راستي الان يادم اومد كه تو شريف هم چند با ضايع كردم ولي مريم جونم we can do whatever we wanna do,yes we can;-****
پاسخحذفBachash tarsoo ke neshie ke hich, atoo ham dastesh miad ke che joori az mamanesh baj begire. Kafi gorbe hamsaye ro khbar kone age oon kari ro ke mikhad mamanehs anjam nadade. mamane bayad joosh khodesh o bezane na pesar golakesho. akhe az ghadim gofdan pesar shiran mesle shamshiran. az hichi ham nemitarsan, hala age dokhater golesh bod baz ye chizi, oona ham dar har sorat kheili farghi nemikard, mishod mesle mamanesh. hamtoor mamnesh torish nashode az tars e gorbe, dokhmal naz nazish ham torish nemishe. ye kami tars khoobe vase zendigi !!!!
پاسخحذفماشالا پدرش به اندازهی کافی شجاع هست. از اون نظر مشکلی نیست.
پاسخحذفاز این صحبتها گذشته، قشنگ بود!
پاسخحذف:)
پاسخحذفkheili ghashang boo. vaghean ghashang!
پاسخحذفآفرین. خیلی جالب بود.
پاسخحذفته اش رو به نظرم اگر یه کم دیگه باهاش ور می رفتی، بهتر هم می شد تموم کرد...
من که کلی خنده ام گرفت شبیه به یک جوک طولانی بود که البته حرفهایی برای گفتن داشت.
پاسخحذفچه استعدادهای شکوفا نشده ای!
kheili bahal bood Maryami, vali aslan negaran e pesaret nabash, chon ghabl az inke befahme gorbeh tars dare baghalesh kerde bood. hala to bayad bebini age pesar o babash bekhan ye gorbeh too khoone negah daran, to bayad chi kar koni ;)
پاسخحذف