از وقتی که از ایران برگشتم، وقتی پامو می ذارم تو یه مغازه همش به این فکر می کنم که اگه الان خواهر هام هم اینجا بودن چی کار می کردن، چیو می خریدن. اگه مامانم اینجا بود از چی خوشش می اومد ... خلاصه حسابی می رم تو خواب و خیال. وقتی از این خیال ها بیرون می آم که دارم از مغازه با دست خالی و با یه کوله بار پر از آرزو خارج می شم.
۱۳۸۹ آذر ۲, سهشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
آآآااااه ای ابرهای تیره
پاسخحذفبر جدایی بگری که فراق مستحق گریستن است.آآاااه
(لطفا با صدای بلوتوث خوانده شود)
ولی من همش فکر می کنم که اگر الان مامان ام بود برا من چی می خرید که همه هم تعریف می کردن!؟ D:
پاسخحذف