وقتی هفت ماه مانده بود تا مادر شدن؛
به نظر میرسه که مادر شدن سختتر از اون چیزیه که فکرشو میکردم. فکر نکنم بیست ثانیه بیشتر طول کشید تا دکتر صدای قلب بچه رو پیدا کرد ولی برای من یک عمر گذشت. چه فکرها که از سرم نگذشت. پیش خودم گفتم نکنه الان بگه قلبش نمیزنه.
دکتر داشت توضیح میداد که دو ماه دیگه هم جنسیت بچه مشخص میشه و هم تعداد انگشت هاش رو میشمریم که مطمئن بشیم همه چیز درسته. دوباره هول و ولا افتاد به جونم که یعنی ممکنه تعداد انگشتهای بچهام کم و زیاد باشه؟! فکر کنم تا ده تا انگشت دست و ده تا انگشت پاشو بشمرن من از اضطراب سکته کنم. خلاصه اینکه دلم میخواد بشینم و یک دل سیر گریه کنم، نه واسه خودم، برای مامانم که تا حالا چقدر از این هول و ولاها داشته. اون هم نه واسه یک نفر، واسه سه نفر!!!
**********
وقتی دو ماه و نیم مانده بود تا مادر شدن؛
دکتر گفت همه چی نرماله و فقط به خاطر اینکه مطمئن شه که بچه خوب رشد کرده، بهتره که سونوگرافی کنم. من هم تمام راه مطب دکتر تا خانه را گریه کردم که نکند بچه ام خوب رشد نکرده باشد. برای مامانم هم که داشتم تعریف می کردم باز زدم زیر گریه. مانده ام بعد از دو ماه و نیم من هم مثل همه مادرهای دنیا یک مادر محکم خواهم شد که بشود رویش حساب باز کرد ، بهش تکیه کرد و بشود تمام زخم ها و دردها را پیشش جا گذاشت؟
Maryam Joon tazeh koshao didi! welcome to motherhood!
پاسخحذفمریم بانو، بهترین مادرِ دنیا
پاسخحذفمریمی جونم تو بهترین مامان دنیا می شی :*** البته یعنی شدی!!:)))
پاسخحذفآخه بگم یکی از خصوصیات مادر شدن صبور بودن که تو هستی والا من دیگه نمی تونم صبر کنم می خوام ببینمش می خوام حرف بزنه صداشو بشنوم می خوام راه رفتن و دویدنش را ببینم میخواااااااااااااام..............
خدا رو شکر صبور بودن از ملزومات خاله شدن نیست :d
:*