کمتر از بیست و چهار ساعت فرصت داشت تا باقی مانده کارهای خانه تکانی را انجام دهد. پردههای شسته شده را اتو کند. لباسهای چرک را در لباس شویی بیندازد. تمام خانه را جارو برقی بکشد. تا پخش آخرین قسمت سریال محبوبش یک ربع مانده بود. مقالهاش را هم باید کامل می کرد و برای استادش ایمیل می زد. هنوز غذا را بار نگذاشته بود. امیدوار بود که این بار غذایش روی اجاق برقی آشپزخانه ته نگیرد. آخرین روز سال را هم شرکت رفته بود. باید کارش را تمام می کرد و تحویل می داد. تمام بدنش درد می کرد. یک لحظه آرزو کرد که زمان بایستد. عقربههای ساعت حرکت نکند تا بتواند استراحت کند، بدون اینکه دیر شود. میخواست به طرف آشپزخانه برود که معجزه اتفاق افتاد. خودش را روی کناپه رها کرد و خوابید ... برق رفته بود.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۷, پنجشنبه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
معجزه ی هزاره ی سوم
پاسخحذفحالا خوبه هنوز به سریال محبوبش فکر میکنه.
پاسخحذفسلام...!
پاسخحذفخیلی خلاقانه بود:)
خیلی با مزه بود مریمی:*
پاسخحذفاین آخرشو، من خیلی دوست داشتم ؛) خیلی پایان خوبی بود.
پاسخحذفkheeeili bahal bud,ye jurayi vasfe ma tanbala va asheghane khabe shirin bud
پاسخحذفexcellent ending!!!
پاسخحذفmaryami, ghashang zan-nevesht e neveshtehaat ha... man ke kolli ba dastan hat hamzat pendari mikonam.