پیر مرد هر روز صبح یک روزنامه میخرد و به پارک میرود. شب که به خانه بر میگردد، تمام حاشیههای سفید روزنامه را پر کرده است از شعرهای با او بودن و سوزهای روزهای بیاو ماندن.
زیر لب میخواند :
زیر لب میخواند :
چراغها را خاموش میکند، می خوابد تا فردا صبح دوباره روزنامه بخرد، به پارک برود. روی آن نیمکت سبزی که برای اولین بار همدیگر را دیدند بنشیند و دوباره تمام حاشیههای سفید روزنامهای را که گرفته بخواند، پر کند از شعر هایی برای او.
ajab ahange khashie,kheili arume...vali adam baad az 50 bar khaste mishe azash
پاسخحذف