خیلی تکراری شده، ولی می نویسم که یادم نرود. استاد گرامی این بار هم جلسه را کنسل کرد. دو ساعت مانده به زمان جلسه!!
من هنوز هم منتظرم که مقاله را بخواند و نظر بدهد!
۱۳۸۷ مرداد ۹, چهارشنبه
ماجراهای مریم و استاد خوشحالش (۳)
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
خانوم محترم، دعوا! تنها راهش اینه: باید دعواش کنین. اون هم انسانه، میفهمه، اثر میگیره. به آرمان یه اخم میکنن، پیام رو میگیره. حالا استاد شما نگیره؟
پاسخحذفمن لباس رزم پوشیده ام، اگر استاد را بیابم!
پاسخحذفلباس رزم نمیخواد. جنگ امروز جنگ الکترونیکه. همون ایمیل هم کافیه.
پاسخحذف.
به هر حال این پیشنهاد منه: دنیا دو روزه، چیز زیادی از عمر نمونده، حیفه که خراب بشه. حتما به یک ریزولوشن برسین، به هر ترتیبی که شده. خانوم دکتر که داره زندگیشو میکنه و احتمالا کلی هم کیف میکنه. اون کسی که داره از دست میده شما هستین. پس به صورت جدی به فکر باشین.
لباس رزم حالا هیچی،اعصاب آهنین هم لازمه گویی بدجور!
پاسخحذفاي بابا, واقعا ديگه به اينجامون رسيد تاحالا هرچي دندون رو جيگر گذاشتي و يزديگونه رفتار كردي كافيه , بهش بگو من يه آبجي كوچولو دارم كه تا 2 سال ديگه بايد برگردم پيشش
پاسخحذف:-)