۱۳۸۷ دی ۱۰, سه‌شنبه

به یاد یار و دیار آنچنان بگریم زار، که از جهان ره و رسم سفر براندازم

برای مرغ مینا، میله‌های قفس، همان میله‌های قفسی است که در آن زندانی شده.
یک زندانی در سلول انفرادی هم هر روز صبح که از خواب بیدار می شود، میله‌های زندانی که در آن حبس شده را می بیند.
یک آدم وارسته هم حبس همین دنیا و بدنش شده است و در آرزوی دیدار معبود و معشوقش می سوزد.
برای ما هم همین گیتهای امنیتی فرودگاه جرج بوش قسمت D و E (قسمت بین الملل) حکم میله‌های زندان را دارد. وقتی‌ که دیدمشان نمیدانید چقدر آرزو کردم که کفش‌هایم را در آورم، پالتویم را در آورم، انگشتر و ساعتم را در آورم، توی آن جعبه‌های پلاستیکی خاکستری بگذارم و از زیر گیت رد شوم. مهم نیست که بوق بزند یا نه، فوقش آن مامور چاق و گنده با آن دستگاهش تمام بدن مرا خواهد گشت و خواهد فهمید که من یادم رفته که گل سر فلزیم را در آورم. مهم این است که از آن میله‌ها عبور کنم، فقط همین ...

۴ نظر:

  1. یه سوال. آیا امثال مادر قصه "رنگ دنیا" هم اگه بخوان دختر کوچولوشون را تنهایی به یه مسافرت بفرستند، همین دید را نسبت به این گیتها دارند؟ یا اگه این security check را حذف کنند ما با خیال راحت تر سوار این هواپیماها میشیم؟

    شایدم خود این گیتهای امنیتی قفس نباشند، بلکه اون دید و تفکر تبعیض آمیز افراد پشت این گیتهاست که واسه ما نقش قفس را بازی میکنند.

    مثلا همین Random check که بعد از این گیتهای کذایی دارند باید با یه احتمال کمتر از 10-15 درصد اتفاق بیافته ولی تجربه ثابت کرده که این احتمال واسه من که خیلی نزدیک به یک هستش D:

    پاسخحذف
  2. خواستم سلام عرض کنم، همین

    پاسخحذف