۱۳۸۷ دی ۱۶, دوشنبه

مرا عهدیست با جانان ...

کربلا که بروی، حرم امام حسین را که ببینی‌، حرم حضرت ابوالفضل را که زیارت کنی‌، یک دل سیر که گریه کنی‌، از محل بریده شدن دستهای عباس که رد شوی، برای هر واقعه روز عاشورا نشانی‌ که پیدا کنی‌، می رسی‌ به فرات. رودی خروشان و پر از آب. خواهی‌ دید که عده‌ای برای تبرک به کنار رود می روند، آب به سر و صورت می زنند، گاهی هم شیشه‌ای پر از آب می کنند و با خود می‌‌آورند.
می خواهی‌ تو هم پایین بروی، به آب برسی‌، اولین قدم را هنوز بر نداشته‌ای که احساس می کنی‌ دلت نمی خواهد به رود نزدیک شوی. دلت می‌گیرد، می نشینی‌ و از دور فرات را نگاه می کنی‌. می خواهی‌ با فرات حرف بزنی‌. از او بپرسی‌ چرا وقتی‌ کودکان حسین تشنه بودند، نخروشیدی؟ طغیان نکردی و خود را به چادر‌های یاران امام نرساندی؟ می خواهی‌ بپرسی‌ وقتی‌ علی‌ اکبر زخمی شد، چرا قبل از شهادتش خود را به لبان تشنه‌اش نرساندی و سیرابش نکردی؟ می خواهی‌ بپرسی‌ که چرا وقتی‌ مشک عباس سوراخ شد، خودت را به مشک نرساندی و مشک را پر نکردی تا آب به خیمه‌ها برسد؟ می خواهی‌ بپرسی‌ که چرا سیل نشدی، چرا گذاشتی‌ بهترین‌های بشریت در کنارت تشنه لب شهید شوند و تو همچنان اسیر سیاهی ماندی و راه خودت را رفتی‌؟
نه، دلت نمی خواهد به فرات نزدیک شوی. دلت نمی خواهد دستانت را در آب بشویی. بلند می شوی. پشت می کنی‌ به رود خروشان و همیشه پر از آب. به حرم می روی تا دوباره یک دل سیر برای خودت گریه کنی‌.

۳ نظر:

  1. واقعا عاشورا غوغاست از معاني و مفاهيمي كه وقتي آدم بهش فكر مي كنه سرش سوت مي كشه
    ولي به نظرم فرات سوخت از درد يعني اجازه سيل شدن نداشت وگرنه سيل مي شد و بايد اين كار رو نمي كرده كه عاشورا بدون هيچ عوامل غير طبيعي انجام بشه مثل قيام انسان هاي با وجدان
    فرات خيلي زجر كشيد وقتي ديد همه تشنه هستند و او نبايد كاري مي كرد
    بايد براي فرات هم گريه كرد...

    پاسخحذف
  2. این نوشته ات چقدر بوی شریعتی رو میداد...

    پاسخحذف