دوباره دچار روزمرگی خواهیم شد،
دوباره عادت خواهیم کرد،
به شنیدن دروغ،
به گذشتن از دروغ،
به فراموش کردن دروغ،
و مادرانی که خواهند ماند،
و فرزندانی که دیگر نیستند،
و بدنهایی زخمی و خسته،
و خونهایی بر زمین ریخته،
و آرمانی که باقیست،
و راهی که طولانیست،
و امید که مانده تا دوباره پا بگیرد،
و باز قصههای پدر از انقلابی ناب،
انقلابی در روزهایی دور،
روزهایی که او جان بر کاف
راهی سرزمین جنوب
با من عکس یادگاری گرفت
به امید سرزمینی پر از امید و آزادی
و بازگشت پر از زخم پدر
و باز قصههای انقلاب
قصههایی از امام
کار و کار و کار و کار
که سرزمین مادریم
پر شود از هرچه خوبیست
و باز قصههای مادرم
از آن روزهای خوب
شانه به شانه پدر
برای آزادی
و من که صدای غصه قصهها را میشنوم
و من و آوازی غم انگیز در پس این قصههای خوب
و من که صبر خواهم کرد
صبر تا روزی که دوباره هم پیمان شویم
تا دوباره به پا خیزیم
۱۳۸۸ خرداد ۲۹, جمعه
پس از آن روزهای سبز
Posted by مریم 3 comments
۱۳۸۸ خرداد ۲۷, چهارشنبه
تا همیشه سبز
دستبند سبز از دست بازیکنان تیم ملی بیرون میآورید،
رنگ سبز چمن زمین فوتبال را چه میکنید؟
رنگ سبز درختان،
رنگ سبز چشمان دختران کرد،
سبزی تمام کوههای شمال،
سبزی سبزههای سفره هفت سین.
راستی گنبد مسجد النبی هم سبز است.
تا ابد هر رنگ سبزی برای ما
نشان از مرد بزرگی خواهد بود
که روزهایی سبز را به ما وعده میداد.
Posted by مریم 5 comments
اشتراک در:
پستها (Atom)