۱۳۸۶ مرداد ۴, پنجشنبه

قابهای پر نقش بی رنگ

دیوارهای اتاق را پر کرده ام از قابهای سفید
هر روز صبح قابهای آویخته بر دیوار را با خیال نقش می زنم
خیال خاطره های شیرین آن روزهای دور
روزی که همراه هم شدیم
آن روز خدا چقدر دوستمان داشت
خیال هوا کردن بادبادکها و قهقهه های کودکانه
خیال لبخند پدربزرگ با چشمان خاکستری
چقدر دلم برایش تنگ شده
امروز نقشی از فردا زدم بر قاب بی رنگ دیوار
عکسی شلوغ ، پر از خنده و امید
عکسی که در آن هم نوه بودم ، هم فرزند .... هم مادر بودم ، هم مادر بزرگ

۱۳۸۶ تیر ۲۵, دوشنبه

گذشت ... هر آنچه بود گذشت

دیگه خبری نیست از اون خونه های بزرگ و قدیمی که حیاط پشتی داشت. دیگه خبری نیست از اون بعد از ظهرهای ساکت و گرم که می نشستیم تو حیاط و هندونه می خوردیم. دیگه گذشت اون خوابهای بعد از ظهر که تو سکوت خواب می رفتیم و توی سکوت از خواب بیدار می شدیم. همه جا پر شده از خونه هایی قد چوب کبریت . دیوارهای نازکتر از کاغد. آدمهایی گم شده که از ترس اینکه بفهمند گم شده اند صدای آهنگ ظبطشان به آسمون می رسه. دیگه تو خونه ها از آرامش خبری نیست. دیگه نمی شه تو سکوت خواب رفت و تو سکوت از خواب بیدا رشد. بعد از یک روز کار و بدنی پر از خستگی ، وقتی فکر می کنم اگه الان برم خونه فقط و فقط صدای گرمپ گرمپ می شنوم. حتی دلم خونه رفتن هم نمی خواهد. خدایا دلم تنگه برای یه خونه واقعی و آرامش ... خدایا

۱۳۸۶ تیر ۲۰, چهارشنبه

مسابقه ده میلیون تومانی

مجری مسابقه : یک آهنگی را براتون پخش می کینم. بگویید این شعر ملت غیور ایران را به یاد چه چیزی می اندازد. ه
آهنگ یار دبستانی پخش می شود.
شرکت کننده اول مکثی می کند. چشمهایش را می بندد. آهی می کشد و می گوید : کلاس رو تعطیل کرده بودیم. 16 آذر بود. جلوی مسجد دانشگاه دست در دست هم شعر یار دبستانی رو می خوندیم، پا به زمین می کوبیدیم و به زندان رفتن نوری و کدیور و ... اعتراض می کردیم.
مجری دست پاچه می شه. از تو گوشی بهش می گن اعلام کنه که چند آگهی بازرگانی ببینند.
بعد از آگهی ها شعرتبلیغاتی "محمود احمذی نژاد" که رو آهنگ "یار دبستانی" گذاشته شده بود پخش شد.
مجری از شرکت کننده دوم دوباره سوال رو می پرسه.
شرکت کننده دوم : 18 تیر ، توی کوی تحصن کرده بودیم و می خوندیم : یار دبستانی من ... با منو همراه منی ...
مجری : یه راهنمایی می کنم. حادثه تاریخی بزرگی که در امروز سوم تیر رخ داده.
شرکت کننده سوم: وقتی روزنامه مون رو تعطیل کردند ، این آهنگ تو دفتر روزنامه پخش می شد.
مجری: همین الان از دفتر آقای رئیس جمهور ، دکتر محمود احمدی نژاد خبر دادند که جایزه مسابقه به بیست میلیون تومان افزایش پیدا کرده. مجری دوباره سوال را تکرار می کند و آهنگ پخش می شود.
شرکت کننده آخر اشک تو چشمهاش جمع میشه و می گه : یاد دوم خرداد و اون همه شور و امید که به خاک سپردیم. به یاد عدالت که تحریف شد.
مجری: متاسفانه هیچ یک از شرکت کنندکان پاسخ درست ندادند. به من خبر دادند که یک نفر از تماشاگران جواب سوال را می داند. از ایشان خواهش می کنم به روی سن بیایند . لطفا تشویقشان کنید.
تماشاگر: مردم ایران به یاد حماسه آفرینیشان در سوم تیر میفتند که مرد حماسه ها احمدی نژاد را انتخاب کردند. هوگو ساموئل از ونزوئلا.

۱۳۸۶ تیر ۱۹, سه‌شنبه

یه قلب مثل هزارن قلب دیگه

قلب منم مثل قلب هزاران هزار ایرانی در وطن یا خارج از وطن برای ایران نگرانه . صد بار توبه کردم که دیگه نرم اخبار ایران رو بخونم ولی ترک عادت موجب مرض است. هجده تیر هم دوباره اومد و دوباره یه زخم کهنه سر باز کرد. نمی دونم چرا هیچ زخمی درمان نمی شه . فقط کهنه می شه و به دردش عادت می کنیم و شاید هم فراموش. یادم می آد یه هفته قبل از کنکور بود و من چقدر گریه کردم که چرا هیچ کس بلند نشد و محکم نزد تو گوش آدمهایی که هیچ مرزی برای خودشان قائل نیستند. گریه کردم با شنیدن یک سخنرانی ... سخنرانی که نوازش کرد آنان را که زدند و توبیخ کرد آنان را که کتک خوردند و کشته شدند. حالا هم فرقی نکرده ... هنوز هم ... خدایا ... دلم گرفته ... غمگینم ... هی به خودم می گم به تو چه مربوط. کاری که از دست تو بر نمی آد ولی مگه این دل صاب مرده عاشق وطن این چیزا حالیش می شه. حتی نمی فهمه که من باید اینهمه کاری که ریخته رو سرم رو انجام بدم