۱۳۸۶ تیر ۲۵, دوشنبه

گذشت ... هر آنچه بود گذشت

دیگه خبری نیست از اون خونه های بزرگ و قدیمی که حیاط پشتی داشت. دیگه خبری نیست از اون بعد از ظهرهای ساکت و گرم که می نشستیم تو حیاط و هندونه می خوردیم. دیگه گذشت اون خوابهای بعد از ظهر که تو سکوت خواب می رفتیم و توی سکوت از خواب بیدار می شدیم. همه جا پر شده از خونه هایی قد چوب کبریت . دیوارهای نازکتر از کاغد. آدمهایی گم شده که از ترس اینکه بفهمند گم شده اند صدای آهنگ ظبطشان به آسمون می رسه. دیگه تو خونه ها از آرامش خبری نیست. دیگه نمی شه تو سکوت خواب رفت و تو سکوت از خواب بیدا رشد. بعد از یک روز کار و بدنی پر از خستگی ، وقتی فکر می کنم اگه الان برم خونه فقط و فقط صدای گرمپ گرمپ می شنوم. حتی دلم خونه رفتن هم نمی خواهد. خدایا دلم تنگه برای یه خونه واقعی و آرامش ... خدایا

۱ نظر:

  1. اره خصوصا براي ماهايي كه تو خونه هاي بزرگ و باغ بزرگ شديم اين خونه ها از قفسم قفس تره ادم دلش براي بچه ها. ميسوزه...

    پاسخحذف