۱۳۸۶ تیر ۸, جمعه

وقتی باید درس بخوانم

دیدن یه ماه بزرگ و سفید تو آسمون
دیدن یه خوشه مروارید سفید روی شاخه درخت
نفس عمیق کشدن توی هوا ی پاک
کافیه برای خستگی در کردن
کافیه برای لحظه ای فراموش کردن درس و امتحان و ... ه

۱۳۸۶ تیر ۷, پنجشنبه

قحطی

قحطی آرامش شده
نه در سرزمینت از آسایش خبری هست، نه در هیچ جای دیگر
نه اینکه صبر خدا لبریز شده ، نه
مهلت آدمی سر آمده

۱۳۸۶ تیر ۵, سه‌شنبه

پر از پرنده

فصل عاشقی پرنده ها
خواستِ پرستویی دیگری را
ناز کبوتری برای آن یکی
همراه شدن دو گنجشک
کلاغی مادر شد ، یاکریمی پدر
جیک جیکِ جوجه ها
بزرگ شدن بچه ها
پایین افتادن جوجه گنجشک ازلانه
آموختن پرواز از مادر
غروب خورشید
جوجه تنبل هنوز روی زمین
چشمان نگران مادر از روی درخت
.

.

.
از کنارشان گذشتیم

همه جا پر از صدای جیک جیکشان

...?

احساس خوبی نیست وقتی هر چیزی برای تو مهمه برای دیگران مهم نیست. احساس خوبی نیست وقتی حرفی که می زنی برای دیگران با نگفتنش تفاوتی نداره. احساس خوبی نیست که هیچ جوابی از هیچ کسی نمی گیری در حالی که خودتو خفه کردی از بس حرفتو فریاد زدی ... همین احساسهای ناخوب جمع می شوند و تو دیگر ساکت می شوی و فقط گوش می دهی ... احساس می کنی شنونده خوبی هستی ... ولی نمی دانی حرفهایت برای دیگران مهم نبوده یا خودت یا هردو ... و نمی دانی اگر شنونده حرفهایشان باشی یا نباشی فرقی هم می کند یا نه ... و نمی دانی فرقی می کند عکس العمل نشان دهی که هستی و می شنوی یا نه؟

۱۳۸۶ تیر ۴, دوشنبه

کاهوی قرمز

دوست دارم چیزهای نو را تجربه کنم. مثلا موقع خرید مواد غذایی همیشه چند چیز جدید را هم بر می دارم که امتحان کنیم. هرچند اغلب اوقات با چشم غره آقای شوهر همراه است. حق هم دارد چون گاهی اوقات فقط پولمان را دور ریخته ایم. مثل وقتی که کاکتوس خریدم به عنوان میوه. نمی دانم این تگزاسی ها با این کاکتوسها چه می کنند! ولی این بار تجربه دلپذیری داشتم با خریدن کاهوی قرمز . وقتی برگهای کاهو را می شستم انگار لباس ابریشمی یک پری دریایی را می شویم. دلم نمی آمد برای سالاد آن برگها را خرد کنم. مزه اش هم مثل خودش لطیف بود

۱۳۸۶ تیر ۲, شنبه

آرزو

دوست دارم تو خونه ای زندگی کنم که توش دوتا اتاق مخصوص هم باشه. یک اتاق بزرگ که تمام دیواراش تا سقف کتابخونه داره و پر از کتابه و وسط اتاق هم یه میز و صندلی چوبی. یه اتاق هم اتاق عبادت که خیلی باید ساده باشه و زیبا. چند تا جا نماز و کتاب قرآن و دعا. دیواراش آبی کمرنگ و شاید هم یه محراب با کاشی های آبی
اینا رو گفتم قابل توجه آقای شوهر

پس از دیدن یک فیلم

این عدالت نیست که هر کاری که دلشون می خواهد می کنند و بعد درباره مظلومیت و بر حق بودن خودشون فیلم می سازند و اشک ملت را در می آورند. این مردم آمریکا هم که فقط همین چیزها رو به خوردشون می دهند. یهودیان مظلوم ... یهودیان مظلوم ... یهودیان مظلوم. نمی دانم چرا در تمام فیلمها یهودیان مظلومند و می میرند و در واقعیت می کشند. از دیدن فیلم
اصلا لذت نبردم. مسلمانانی که برای اعتراف گرفتن از مسلمانان خراب کار ، آنها را به سقف می بندند. و قاتلان مسلمانی که در زندان گوانتانامو هستند. فیلم تمام کارهای آمریکاییها رو توجیح کرد و کلاه بزرگی سرمان گذاشت. این ا زآمریکاییها، آنهم از ایرانیها و احمدی نژاد
خدایا لطفا مسیحی را که یهودیان منتظرشند و هنوز نیامده است، مسیحی که مسیحیان معتقدند که به صلیب کشده شده است و دوباره می آید و مهدی (عج) را که غایب شده است و شیعیان منتظر آمدنش هستند را هر چه زودتر بفرست که بیایند و همه چیز را درست کنند. اوضاع جهان بدجوری قاطی پاتی شده و حقیقت تنها چیزیست که پنهان و گمنام است. الهی آمین

۱۳۸۶ خرداد ۲۸, دوشنبه

تفکر در شیعه

آقای شوهر خیلی اهل مطالعه و تفکر در مذهب شیعه است. همیشه هم دنبال پیدا کردن خرافاتی هست که با دین و مذهبمون قاطی شده. یه روز می گفت که من دلم می خواهد اون طوری نماز بخونم که پیامبر نماز می خوند نه اونطوری که فلان شاه صفوی باب کرده. کلی استغفرالله بارش کردم و گفتم این حرفا رو یه جایی نزنی
خلاصه گذشت تا یه روزی که داشتیم مستند فیلم امام رو می دیدیم. امام تو اون افطاری آخر که فقط نماز خوندند. موقع اذان گفتن، اشهد ان علی ولی الله رو نگفتن. آقای شوهر هم گفت ببین. امام هم همونطور اذان می گه که پیامبر می گفت. رفتیم تو رساله امام هم نگاه کردیم. دیدییم نوشته که اشهد ان علی ولی الله جزء اذان نیست و گفتنش مستحب است. ولی تا اونجایی که رساله بقیه مراجع رو نگاه کردیم. همه نوشته بودند که جزء اذان هست. خلاصه نکته بینی امام هم جالب بود
حالا بحث شهادت دادن به امامت حضرت علی تو اذان نیست. که اذان خودش هم مستحبه و از عشق به علی ، آدم دوست داره بگه. ولی داشتم فکر می کردم چه چیزایی با مذهب ما قاطی شده که اختراع شاهان صفوی هست و ما بدون توجه و با فرض اینکه سفارش ائمه هست ، انجام می دهیم. دانستن تمام حقیقت همیشه کار مشکلی بوده و همیشه آرزوی من. خدایا کمکم کن بدانم. کمک کن قبل از رفتن بفهمم. قبل از اینکه وقتم تمام شود و هنوز مشغول درس و امتحان باشم

۱۳۸۶ خرداد ۱۵, سه‌شنبه

رویا

جرعه جرعه می نوشم آن نوشداروی شیرین را که مردم سرزمینم باور دارند دوای هر دردیست. موسیقی سنتی هم گوش می دهم و مساله حل می کنم
در اتاقی فرسنگها دورتر از خانه ام هستم. چشمانم را می بندم. خودم را در یکی از قهوه خانه های شهرم می بینم که نشسته ام و چای نبات می نوشم و درویشی سه تار می زند

۱۳۸۶ خرداد ۱۴, دوشنبه

نیایش

وقتی خسته و غمگین از برداشتن نقاب مردمان آن سرزمین دوردست
دست در دست هم، شانه به شانه قدم بر می داشتیم
وقتی حقیقت صورتشان پشت لبخندهای مصنوعیشان آشکار شده بود
وقتی از نفس افتاده، ترسان از آینده که چه پیش می آید، جلو می رفتیم
خداون نسیم ملایمی در آن هوای گرم برایمان فرستاد
صورتمان را نوازش کرد
لبخند بر لبانمان نشاند
و آرام در گوشمان نجوا کرد
غمگین نباشید ... من در همین نزدیکی هستم