۱۳۹۱ تیر ۲۷, سه‌شنبه

ما ... آدمها ...

یکهو از خواب پریدم. انگار از یک تونل عمیق و تاریک گذشتم تا به دنیای بیداری رسیدم. دنیای عجیب و ترسناکی را در خواب دیده بودم. سگ سفید و پشمالویی که روبانی صورتی رنگ به سرش بسته بود، دور گردن دختر مو بور و کمر باریکی قلاده انداخته بود و او را دنبال خود می کشید. اندازه سگ چندین برابر دختر بود. خیابان پر بود از سگهای غول آسا که آدمها را به دنبال خود می دواندند. 
یاد دیروز بعد از ظهر افتادم که بیرون رفته بودم و در خیابان قدم می زدم. زن موبور و کمر باریکی را دیدم که پشتش به من بود و از من دور می شد. زن بولیز و شلوار ورزشی صورتی رنگی پوشیده بود و کالسکه ای را هل می داد. با خودم گفتم معلوم نیست این آمریکایی ها چه کار می کنند که این همه بچه می زایند و باز هیکلشان مثل نی قلیان است. سرعتم را زیاد کردم تا بچه درون کالسکه را ببینم. انتظار داشتم یک بچه تپل مپل با چشم هایی آبی در کالسکه خوابیده باشد. به کالسکه که نزدیک شدم ناگهان سگ کوچولو و سفید و پشمالویی را دیدم که یک روبان صورتی به موهای جلوی سرش بسته شده بود. سگ بیشتر به گوسفند های سفید و مامانی شبیه بود تا سگها. چشمها و نگاهش هم بامزه و معصوم بود. یکه خوردم. انتظار دیدن یک سگ را در کالسکه نداشتم. خودم را جمع و جور کردم، لبخند زدم و رد شدم. 
به خانه که رسیدم، روی مبل ولو شدم. یک بسته چیپس باز کردم. در حالیکه چیپس می خوردم تلویزیون را روشن کردم. اخبار محلی پخش می شد. خبر آخر را که شنیدم برای چند ثانیه دهانم باز ماند. احساس کردم که یکهو وارد دنیای عجیب و ناشناخته ای شده ام. گوینده خبر درباره آخرین دست آورد دانشمندان حرف می زد. بر اساس آخرین تحقیقات آنها تابش مستقیم نور خورشید برای پوست سگها مضر بود و آنها استفاده از کرم ضد آفتاب مخصوص سگها را هنگام پیاده روی پیشنهاد می دادند. همینطور هاج و واج مانده بودم که تبلیغهای تلویزیون شروع شد. تبلیغ ماشین، لیزر مو و آب پرتقال. آخرین تبلیغ تصویر یک کودک آفریقایی لاغر بود که شکم بر آمده ای داشت. گوینده روی تصویر گفت که اگر ماهانه ده دلار کمک کنیم جان یک کودک را از مرگ نجات می دهیم. 
همینطور روی مبل دراز کشیده بودم و سریال می دیدم که باز آگهی های بازرگانی شروع شد. این بار انجمن حمایت از حیوانات عکس یک گربه یک چشم و یک سگ لنگ را نشان می داد که مظلومانه به دوربین نگاه می کردند و تبلیغ می کرد که با اهدای ماهانه سی دلار جان یک حیوان بی سر پناه را نجات دهیم. چشمهایم سنگین شد و همانجا روی مبل خوابم برد تا امروز صبح که از خواب پریدم. 
لباسهایم را پوشیدم و هول هولکی یک لیوان شیر و چند بیسکویت خوردم. ماشین را روشن کردم و به سمت محل کارم راه افتادم. رادیو را روشن کرده بودم و به خوابی که دیده بودم فکر می کردم. گوینده رادیو در مورد افسردگی حیوانات خانگی حرف می زد. دلم برایشان سوخت. حتی برای آن سگ پشمالوی سفید توی کالسکه که نکند افسرده شده باشد که نمی تواند روی تپه های پر از چمن بدود. 
باران گرفت. شیشه جلوی ماشین کم کم پر از قطره های باران شد. شیشه پاک کن ماشین را روشن کردم. شیشه ماشین که پاک شد خودم را در خیابان ولیعصر دیدم. باران می بارید. شیشه پاک کن ماشین هم به چپ و راست می رقصید. دخترک دوازده سیزده ساله ای گل نرگس می فروخت. همه گلهای نرگسش را خریدم. با خودم عهد کرده بودم که همیشه همه گلهایی را که گلفروش های دوره گرد در باران می فروشند، بخرم. با صدای بوق یک ماشین به خودم آمدم. شنیدن صدای بوق ماشین در یک شهر کوچک و آرام در شمال آمریکا اصلا معمول نبود. چراغ سبز شده بود و من هنوز حرکت نکرده بودم. ماشین را در نزدیکترین خیابان به شرکت پارک کردم. مرد قوی هیکلی با یک سگ بزرگ قهوه ای به من نزدیک می شد. سگ مثل سگ کارتن بل و سباستین بود. مرد قوی هیکل و سگ بزرگش از کنار من گذشتند. منتظر بودم که چراغ عابرپیاده سبز شود که به آنطرف خیابان بروم. مرد و سگش یک متر بیشتر از من دور نشده بودند که سگ ایستاد. یک پایش را بالا آورد و به دیوار کنار خیابان جیش کرد. 
(این داستان اینجا هم چاپ شده است.)

۱۳۹۱ تیر ۱۳, سه‌شنبه

در احوالات بچه داری!

۱- وقتي بچه داره خيلي گريه مي كنه و بعد يهو ساكت مي شه، احتمالا دمپايي هاي مامانش رو پيدا كرده و داره مي خوره!
۲- بعد از بچه دار شدن خوردن چايي كه گرمايش همون باشه كه دوست داريد را فقط در خواب تجربه خواهيد كرد!
۳- دستشويي رفتن دلنشين را كه اصلا حرفش را نزنيد!!!
۴- وقتي بچه خوابشه مي گيره شروع مي كنه به بهانه گرفتن. خيلي خسته هست ولي بلد نيست بخوابه. دلت مي خواد زودتر بخوابه و بتوني به كارات برسي. ولي وقتي توي بغلت خوابش مي بره ديگه دلت نمي ياد زمينش بگذاري و بري سر كارات. دلت مي خواد همينجوري بشيني و فقط نگاهش كني.
۵- گاهي وقتها شرايطي پيش مياد كه پستونكي كه زمين افتاده رو مي دي كه بخوره!!!
۶- حس خوبي به آدم دست مي ده وقتي دو تا چشم كوچولو هر جا كه مي ري دنبالت مي كنه. هر جا كه مي شيني مي آد كنارت براي خودش بازي مي كنه. احساس اين نيروي جاذبه اي كه بين تو و اون وجود داره يكي از بهترين احساسهاي دنياست.
۷- وقتي دوازده شب مي شه و بالاخره وروجك چشمهاش رو هم مي ذاره و مي خوابه، سراغ عكسها و فيلمهايي كه اون روز ازش گرفتي مي ري و اونها رو نگاه مي كني و دلت يك دنيا براش تنگ مي شه. اونقدر كه دلت مي خواد بري و بغلش كني و ببوسيش.
۸- قبل از اينكه بچه دار بشي با خودت فكر مي كني امكان نداره تحت هيچ شرايطي بچه رو با تلويزين آشنا كني. وقتي بچه به دنيا مياد، بعضي از وقتها همينطور كانال عوض مي كني ببيني كدوم برنامه كودك رو دوست داره تا يه لحظه آروم بشه!!!
۹- كلا وقتي بچه خوابه، عكس هر بچه اي رو ببيني تو هر موقع از روز دلت واسش تنگ مي شه!
۱۰- هر چقدر هم كه پشتي و متكا كنار ديوار بچيني، بالاخره بچه يه سوراخي اون وسط پيدا مي كنه كه سرش رو از اونجا به ديوار برسونه!
۱۱- يكي از بزرگترين دغدغه هاي مادر اينه كه چرا شكم بچه ام كار نمي كنه يا چرا شكمش اينهمه كار مي كنه!
۱۲- وقتهايي هست كه بچه گريه مي كنه، نه غذا مي خوره، نه جاش كثيفه، نه مي خوابه، نه تو بغل آروم مي گيره، نه رو زمين و نه رو تختش. اين لحظه ها كم نيست و آدم به معناي واقعي مستأصل مي شه!
۱۳- از عواقب بچه دار شدن صبحانه هاي هول هولكي، نهارهاي هول هولكي و نمازهاي هول هولكي.
۱۴- عشق و خستگي و لذت و كلافگي چنان در لحظه هاي بعد از بچه دار شدن بهم آميخته اند كه نمي تواني جدايشان كني.
۱۵- اشكال ماجرا اين است كه مادرها هم آدم هستند و احتياجات جسمي و روحي يك آدم را دارند، مثل احتياج به خواب و غذا و چندساعتي كه فقط براي خودشان باشد. و من هر بار كه به اين موضوع فكر مي كنم به ياد مي آورم كه بچه ها تا وقتي پدر و مادر نشده اند دركي از اين قضيه ندارند و فكر مي كنند پدر و مادر فقط پدر و مادر هستند و اين بچه ها هستند كه فقط نياز دارند و بايد نيازهايشان برطرف شود.
۱۶- يكي از لذت بخشترين كارهاي دنيا اينه كه بچه ات رو غرق در بوسه كني. كف پاش، پشت گردنش ...
۱۷- بو كردن ني ني كوچولوها خيلي كيف داره.
۱۸- بعد از بچه دار شدن ارزش وقت خيلي بيشتر درك مي شه. مثلا وقتي بچه خوابه، بايد خيلي سريع كارها رو انجام داد. وقتي براي تلف كردن نيست. بارها شده كه دلم خواسته يك كمي وقت تلف كنم و بعد به كارهام برسم. مثلا فيس بوك بازي كردم، اونوقت بچه وسط نمازم از خواب پا شده يا وسط نهار. و من حسرت اون وقتي رو خوردم كه تلف كردم. اين جور وقتها گاهي ياد قيامت هم مي افتم. ياد حسرتي كه خواهم خورد. البته هنوز آدم نشدم ولي اميدوارم اين ياد آوري هرروزه قيامت يه تاثيري روم بذاره!
۱۹- اين جمله رو بايد با طلا نوشت كه وقتي بچه مي خوابه همه برن بخوابن! فقط يه سوال اينجا پيش مياد كه پس كي به بقيه كارا مي شه رسيد؟! اين كارايي كه مي گم كار فوق العاده اي نيست، همون بر طرف كردن احتياج روزانه مثل گرسنگي يا تميز كردن خونه يا ...
۲۰- واقعا برام سواله كه چه فرقي هست بين اينكه به فاصله بيست سانتي از بچه بشيني و كاري نكني و بچه هم اصلا باهات كاري نداشته باشه، با اينكه به فاصله چند متر اونطرفتر بشيني و بتوني يه كوچولو يه كاري انجام بدي و باز بچه بهت كاري نداشته باشه؟!
۲۱- وقتهايي هم هست كه بچه شيرش رو خورده، عوض شده، بعد روي زمين مي ذاريش. كنارش مي شيني. بچه مشغول بازي مي شه. براي خوش قل مي خوره و توجهي به مادرش نداره. آروم پا مي شي مي ري آشپزخونه. نگاهش مي كني اون هم نگات مي كنه و دوباره مشغول كار خودش مي شه. تو هم مشغول كارت. بعد دوباره نگاش مي كني رفته پشت مبل. صداش مي كني از پشت مبل مياد بيرون و مي خنده و دوباره مي ره پشت مبل. چك مي كني كه بچه درخطر نباشه و دوباره مي ري سر كارت. هي صداش مي كني و مي بيني همه چي مرتبه. دست و پاتو گم مي كني. نمي دوني واقعا از اين لحظه بايد چطوري استفاده كني. همش مي ترسي نكنه الان تموم شه.
۲۲- طراحان كنترل تلويزيون، دمپايي، بند پرده پنجره و انواع و اقسام سيمهاي برق در جذب بچه ها و سرگرم كردنشون خيلي موفق تر هستند تا طراحان اسباب بازي مخصوص كودكان شش ماهه!
۲۳- ديگه فكر كنم واسه يه پست وبلاگ بس باشه. اگه شد باز هم در اين مورد مي نويسم. اگه حال و هواي هر قسمت اين پست يه جوره واسه اينه كه هر كدومش رو در يه حالي نوشتم!