بیست و هشتم صفر فقط روز سفر کردن عزیزترین بشریت نیست. روزیست که خداوند از آن روز به بعد برای ما انسان ها پیغام نفرستاد و مستقیم با ما سخن نگفت. خداوند هزار و چهار صد سال است که نگاهمان می کند. کاش می شد دوباره در این روز های پراز سختی با ما سخن بگوید . آدم های عاشق در سالگرد روزی که معشوقشان دیگر با آنها سخن نگفت، خون هم گریه می کنند.
۱۳۸۸ بهمن ۲۴, شنبه
۱۳۸۸ بهمن ۲۳, جمعه
من اسیر اتاق هایی بی پنجره ام
دلم از اتاقهای بی پنجره می گیرد.
دیوارهایی که خیال پرواز را هم از من گرفته اند.
Posted by مریم 1 comments
۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سهشنبه
جدا مانده
بی هوا خورده ای به یک برگ سبز
جدایش کرده ای از شاخه
شاید قبل از رسیدن روز مرگش
برگ هنوز نمرده
سبز مانده، سبز سبز
حرف سیاسی نمی زنم
برگ سه هفته ای می شود که از شاخه جدا شده
گذاشته امش توی یک لیوان آب
نمی دانم چرا برگ بی ریشه و ساقه را گذاشته ام توی آب
ولی وقتی دیدم خیال مردن ندارد
دلم خواست که دیر تر بمیرد
فقط همین
Posted by مریم 3 comments
۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه
خاطره
یک دسته پر از غنچه های نشکفته برایت می آورد،
تا از فردای نبودنش
هر روز صبح،
غنچه ای بشکفد
و تو به یادش باشی.
Posted by مریم 6 comments
اشتراک در:
پستها (Atom)