ماه رمضون و سفره افطار که از این ور خونه تا اون ور خونه پهن شده.
منتظر چهل تا مهمون که سر برسن،
خیلی وقت بود که از اون افطاری ها خبری نبود،
اخه مهمونا دیگه حوصله مهمونی نداشتن،
ولی اینجا دوباره شروع شده،
از این سر خونه های کوچیکمون تا اون سر خونه های کوچیکمون، سفره پهن میکنیم و افطاری میدیم، مثل اون قدیما تو خونه بچگی هامون،
۱۳۸۹ شهریور ۸, دوشنبه
ماه رمضون
Posted by مریم 2 comments
۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه
۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه
(۹)
توی دوماه و دو هفته ای که ایران بودم شش بار رفتم سینما!
طلا و مس
دموکراسی تو روز روشن
کیفر
هفت دقیقه تا پاییز
چهل سالگی
پسر آدم، دختر حوا
Posted by مریم 1 comments
(۸)
حرفای خواهرانه،
حرفای مادر و دختری،
پای کامپیوتر،
یا تلفن،
نمیشه عین وقتی که چشم تو چشمی.
یه چیزیش همیشه کمه.
Posted by مریم 4 comments
(۷)
واقعا کیف دیگه ای داره وقتی که گوشتو تیز می کنی که بشنوی الان از مسجد صدای اذان میاد یا قرآن؟ که پاشی بری نماز بخونی یا هنوز وقتش نشده. اصلا قابل مقایسه نیست با اینکه بشینی جلوی کامپیوتر و آن لاین چک کنی که کی وقته نمازه.
Posted by مریم 2 comments
۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه
(۵)
قاصدک هایی اسیر تار عنکبوت،
آزادشان می کنم،
به آسمان می فرستمشان،
هرکدام را با آرزویی،
باد می وزد،
آرزوهایم به گوش خدا خواهد رسید.
Posted by مریم 1 comments
اشتراک در:
پستها (Atom)