نون و پنیر و هندونه!
۱۳۹۰ تیر ۲, پنجشنبه
۱۳۹۰ خرداد ۱۳, جمعه
بستنی اکبر مشدی
میون یک گفتگوی دوستانه در مورد بستنی سنتی، یهو اسم بستنی اکبر مشدی رو که میشنوی، حالت دگرگون میشه. هر کار میکنی نمیتونی جلوی اشکات رو بگیری. نمیتونی به روی خودت نیاری که آخرین باری که مامان بزرگ رو دیدی، دایی برات یک بسته بزرگ بستنی اکبر مشدی گرفته بود. تو هم فقط چند قاشق کوچیک از بستنی خوردی و لوس بازی در آوردی که نمیخورم، سیرم،...
چارهای نیست. باید پاشی و بری یک گوشه، یک دل سیر گریه کنی، بعد اونقدر با آب سرد صورتت رو بشوری که معلوم نشه گریه کردی. آخ اگه میدونستی که آخرین باره، مینشستی و تا آخر بستنی رو میخردی، واسه خاطر مامان بزرگ. واسه خاطر اینکه بیشتر ببینیش، واسه خاطر اینکه بیشتر ببیندت، به جهنم که بعدش چی می شد.
Posted by مریم 5 comments
اشتراک در:
پستها (Atom)