۱۳۸۸ آذر ۲۶, پنجشنبه

سلام خانوم مدیر

خانوم مدیر سلام،

امیدوارم که حالتان خوب باشد. مطمئن نیستم که من را به خاطر می آورید یا نه. چهارده سال پیش دانش آموز مدرسه شما بودم. همان دختر لاغر قد بلندی که همیشه نمره هایش بیست بود. یادتان می آید؟ یادتان هست که آن روزها دختری به نام لیلا هم شاگرد مدرسه تان بود؟ دختری که از همه بچه های مدرسه بیشتر کتاب خوانده بود، یک عالمه شعر بلد بود، نقاشی می کرد، روزنامه می خواند و در مورد فیلم های سینمایی تحلیل های جالبی داشت؟ همیشه می خواستم با او دوست شوم. خیلی هم سعی کرده بودم خودم را به گروه دوستیشان نزدیک کنم. بالاخره موفق هم شدم. من جزو حلقه دوستی آنها شده بودم. از همه کمتر حرف می زدم چون از همه کمتر کتاب خوانده بودم. ولی از شنیدن حرفهایشان لذت می بردم و کلی چیز یاد می گرفتم.

یادتان می آید همیشه زنگ های تفریح از پشت پنجره دفتر بچه ها را زیر نظر می گرفتید؟ وقتی گروه دوستی ما از کنار پنجره دفتر رد می شد، تنها کسی که با نزدیک شدن به پنجره خودش را جمع و جور می کرد، مقنعه اش را مرتب می کرد و گاهی هم سرخ می شد من بودم. بقیه عین خیالشان هم نبود که دارند از کنار پنجره دفتر مدیر مدرسه رد می شوند. رفتارشان همان رفتاری بود که وقتی از کنار درخت بزرگ کاج گوشه حیاط رد می شدند. یکبار لیلا از من پرسید که چرا وقتی از کنار پنجره دفتر رد می شوم هول می شوم؟ من گفتم: چون خانوم مدیر پشت آن ایستاده است و ما را تماشا می کند. لیلا گفت: مگه کار بدی کردی که وقتی به خانوم مدیر می رسی هول می شی؟ گفتم: نه. گفت: پس چرا هول می شی؟ جوابی نداشتم. راست می گفت. من که کار بدی نکرده بودم. همیشه شاگرد اول بودم . نمره انضباطم هم همیشه بیست بود. پس چرا می ترسیدم؟ از اون روز به بعد من هم سعی می کردم وقتی از کنار پنجره شما رد می شوم نترسم. من چیز های زیادی از لیلا یاد گرفته بودم. همه اعضای گروه ما مذهبی نبودند ولی لیلا مذهبی بود. حتی یک بار هم به خاطر خوب شدن حال مادربزرگش چهل شب نماز شب خوانده بود. نمی دانید چقدر بهش حسودیم می شد.

یادتان می آید که یک روز از کنار دفتر رد می شدم که مرا صدا کردید؟ آن روز از اینکه صدایم کردید نترسیدم. با اعتماد به نفس وارد دفتر شدم و با لبخند به شما سلام کردم. یادتان می آید؟ نمی دانستم که آن روز قرار است یکی از غم انگیز ترین روزهای زندگیم شود. حرفهای زیادی پشت سر شما و لیلا بود. بچه ها می گفتند که شما از لیلا خوشتان نمی آید. دلیلش هم مسائل خانوادگی ست . من هیچ وقت در این مورد از لیلا نپرسیدم. ولی یکی از سال بالایی هایمان یک بار در سرویس مدرسه تعریف کرد که خواهر لیلا با پسر شما ازدواج کرده ولی بعد از یک سال درخواست طلاق کرده چون پسر شما به او خیانت کرده بود. البته نه شما و نه پسرتان زیر بار این حرف نرفته بودید. دختر سال بالایی می گفت که پسر شما خیلی دروغگو و زبان باز است و می تواند سر آدم ها را با پنبه ببرد. نمی دانستم که آن حرفها چقدر درست بود ولی آن روز که مرا صدا کردید فهمیدم که شما اصلا از لیلا خوشتان نمی آید.

یادم نمی آید که حرف هایتان را چگونه شروع کردید. ولی خیلی خوب یادم هست که وقتی از شما شنیدم که نباید با لیلا دوست شوم، انگار یک پتک از آسمان بر سرم فرود آمد. لبخند روی لبم خشکید. یادتان می آید چه گفتید؟ به من گفتید که هر آدمی را از روی دوستانش می شود شناخت. گفتید:عزیز من، نمی بینی که هر چی رقاص و مطرب هست دوست لیلاست؟ هر چی دختر مورد دار و فاسد توی مدرسه هست دوست لیلاست. گفتید: با عقل جور در نمی آید، عقل می گوید تا دیدی خلاف نظرت هست فورا خودت را کنار بکشی و بگویی که نه نه من نیستم. باید چشمانت را باز کنی و بفهمی که یک جای کار لیلا عیب دارد و فورا بگویی که نمی خواهی با او دوست شوی. گفتید که تو دختر درسخوان و خوبی هستی. باید در دوست یابی دقت کنی. گفتید چرا زکات علمت را نمی دهی؟ می توانی با نازنین دوست شوی و زنگ های تفریح به او در درس هایش کمک کنی.

راستش را بخواهید خانوم مدیر من آن موقع نتوانستم هیچ حرفی به شما بزنم. سرم را پایین انداخته بودم و فقط گوش می دادم. می خواستم حداقل از لیلا دفاع کنم و بگویم که چقدر دختر مومنی هست. بگویم که فریده که به نظر شما رقاص و مطرب هست هم دختر خیلی خوبی است. یک روز که خیلی ناراحت بود با من و لیلا آمد نماز خانه و نماز حاجت خواند و کلی هم گریه کرد. بگویم که اگر لیلا دختر بدیست به خاطر اینکه به قول شما رقاص و مطرب دوست دارند با او دوست شوند. پس حضرت مسیح که یک فاحشه مریدش شد یا حضرت محمد که هرچی بی سر و پا و بدبخت تو عربستان بود طرفدارش شده بودند هم آدم های خوبی نبودند. نتوانستم بگویم که همه دوست های لیلا که به قول شما رقاص و مطرب و فاسد نیستند. مثلا سمیه که چادری هم بود.

از آن روز به بعد زنگ های تفریح من گوشه حیاط زیر درخت کاج تنهایی می نشستم و درس می خواندم. چند باری لیلا سراغم آمد ولی برق شیشه عینک شما از پشت پنجره آنقدر مرا ترساند که نتوانستم با او پیش بقیه بچه ها بروم. خیلی نگذشت که من از مدرسه شما به خاطر ماموریت پدرم رفتم. هیچ وقت هم نفهمیدم که بالاخره خواهر لیلا از پسر شما طلاق گرفت یا نه. یا ماجرا های شما و لیلا به کجا رسید. آخر من هیچ دوستی در آن مدرسه نداشتم. یعنی شما گفته بودید که نداشته باشم. و من هم آن زمان فکر می کردم که چون شما مدیر هستید پس هرچه می گویید درست است و باید انجام داد. امروز این نامه را می نویسم چون دخترم از من سؤال کرده است که اگر خانوم ناظم مدرسه شان یک حرف اشتباه بزند باید چه کار کند. راستش جواب سوالش سخت است. باید خوب فکر کنم و جواب درستی به او بدهم که نه اغتشاشگر در مدرسه اش شود و نه به یک آدم بی اراده تبدیل شود. امروز پیش خودم فکر کردم که تا نیایم و حرفهایم را به شما نزنم، نخواهم توانست جواب درستی به او بدهم. امیدوارم که هنوز مدیر همان مدرسه باشید و از خواندن نامه من ناراحت نشوید. چقدر دلم برای لیلا تنگ شده است. اگر دیدمتان شاید آدرس لیلا را از شما بگیرم.

ارادتمند شما،

دانش آموز قد بلند لاغر اندام درسخوان مدرسه شما.

۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

عنوان ؟

اگر مغز آدم دچار یبوست شود، از کجا می شود یک مسهل برایش پیدا کرد؟ نمی دانم شاید هم به یک عمل سزارین احتیاج است. خیلی وقت از زمانی که داستان باید به دنیا می آمد گذشته است و خبری نیست. اسم داستان هست. اسم شخصیت ها هم هست. همه اتفاق ها هم هست. حتی جمله ها هم گاهی در مغزم پیچ می خورند. فقط حسش دارد کمرنگ می شود. همین سخت ترش کرده است. هی به خودم می گویم تا چیزی به نظرت آمد بنویس، که بوی نا نگیرد ولی گوشم به حرف های خودم هم بدهکار نیست!

۱۳۸۸ آذر ۱۳, جمعه

مجله فیلم، اتوبوس، تهران، پاییز، دم غروب ...

دلم یک دکه روزنامه فروشی می خواهد كه ازش مجله فیلم بخرم. همون شماره یی كه یک عالمه نقد و گزارش در مورد فیلم "درباره الی" دارد. در کیف پولم را باز کنم و یک هزار تومانی* در بیاورم. آقای روزنامه فروش بقیه پول را با مجله بهم برگرداند. بعد ببینم كه پولم به کرایه تاکسی تا خانه نمی رسد. توی صف اتوبوس بیاستم. وقتی روی صندلی اتوبوس نشستم محکم کیفم را توی بغلم بگیرم، انگار یک چیز خیلی ارزشمند توی کیفم هست. دلم آب شود تا به خانه برسم و ورق به ورق مجله فیلم را بخوانم یا به عبارتی ببلعم!
.
.
.

*اون وقت ها كه مجله فیلم می خریدم ۷۰۰ تومان بود، الان دیدم كه ۱۰۰۰ تومان شده!