۱۳۸۸ آذر ۲۴, سه‌شنبه

عنوان ؟

اگر مغز آدم دچار یبوست شود، از کجا می شود یک مسهل برایش پیدا کرد؟ نمی دانم شاید هم به یک عمل سزارین احتیاج است. خیلی وقت از زمانی که داستان باید به دنیا می آمد گذشته است و خبری نیست. اسم داستان هست. اسم شخصیت ها هم هست. همه اتفاق ها هم هست. حتی جمله ها هم گاهی در مغزم پیچ می خورند. فقط حسش دارد کمرنگ می شود. همین سخت ترش کرده است. هی به خودم می گویم تا چیزی به نظرت آمد بنویس، که بوی نا نگیرد ولی گوشم به حرف های خودم هم بدهکار نیست!

۸ نظر:

  1. البته داخل پرانتز اصلاح می‌کنم: یبوست به معنای به دنیا نیومدن بچه نیست. دو موضوع متفاوت هستن.

    پاسخحذف
  2. درست می فرمایید، بنده هم این مساله را به دو چیز متفاوت تشبیه کردم!!

    پاسخحذف
  3. نویسندگی، برخلاف عقیده رایجی که درباره اش وجود دارد، یک فعل اجتماعی است. یعنی در بستری اجتماعی و در میان محفلی از یاران موافق، شعله نوشتن زبانه می کشد.
    دست کم یک مخاطب خوب - مثل حسام الدین چلبی- لازم است. ( جالب است که مولوی هم حسام الدین را قابله می دانست که به تعبیر شما نزدیک است.)
    حتی بسیاری دلیل فاصله افتاد بین دفتر اول و دوم مثنوی را فوت همسر حسام الدین و ملولی او می دانسته اند. خود مولوی هم در آغاز دفتر دوم می گوید دلیل شروع مجدد سخن را بازگشت حسام الدین می داند.

    غرض و مخلص کلام آنکه"این رسولان ضمیر رازگو / مستمع خواهند اسرافیل‌خو" و به عبارت صریح تر "مستمع صاحب سخن را بر سر ذوق آورد"

    زندگی در دیار غربت و تکیه بر رهگذران شتابزده اینترنتی نمی تواند فضای مناسبی برای رگبار روح در قالب کلمات فراهم کند. به ویژه آنکه بسیاری از آنها تنها موس به دست هستند و حتی دیگر حوصله دست بردن به کیبرد هم ندارند.

    خواندن مطالب به روش سرسری و گربه شور، فرصتی برای تفکر عمیق و مباحثات انتقادی و انگیزه بخش باقی نگذاشته است و آنچه مخاطبان در پای مطالب به جای می گذارند از حد تعارف های با نیت "دید و بازدید" فراتر نمی رود.

    ابر و باد و مه و خوشید دست به دست هم داده اند و نظریه "انبوه های تنها" به وضوح عینیت یافته است. در این میان کار چندانی از موجودیت های منفرد و معلقی مثل ما برنمی آید. به قول پوپر بهتر است وقتی باران می آید چتری بر سر خود بگیریم تا آنکه به فکر تغییر نظام کائنات باشیم.
    پیشنهاد من این است که محفلی کوچک از یاران موافق که اهل بحث و فحص باشند تشکیل دهید و به جای حیرانی در این اقیانوس سرگردان و بی وفا و بی کران وب، بر برکه ای کوچک ولی آرام و پایدار و درازمدت سرمایه گذاری کنید.
    یک روایت مشهور هست که مولانا با همراهان به عیادت حسام الدین می رفته. سگی در کوی او بوده که همراهان می خواستند او را برانند. مولانا به آنها می گوید نزنید. یک موی سگ کوی حسام الدین از شیران جهان با ارزش تر است.
    به واقع همین طور است.

    پاسخحذف
  4. سلام...!
    به نظرم نوشتن برای کسی که حاضر نیست هرطور که شده و به هر قیمتی که هست بنویسه وقتی اتفاق می افته که او نوشتن ارزش نوشتن رو داشته باشه و این زمانیه که نوشتنی که ارزش نوشتن رو داره به ذهن آدم می رسه. اگر قبول کنیم که ما بر روی چیزهایی که به ذهنمون میاد کنترل مستقیمی نداریم و تنها مثل اتفاقات خارجی با اونها ارتباط برقرار می کنیم و نسبت بهشون عکس العمل نشون می دیم، اونوقت می شه گفت ما در بعضی روزها بعضی افکار رو ملافات نمی کتیم. حالا به نظر من یا ما در اون روزها شوقی به ملاقات با اون افکار نرفتیم که به سراغ محله اونها نرفتیم که در این صورت چیزی رو هم از دست ندادیم. با هم اینکه دلمون براشون تنگ شده و سراغشون هم رفتیم اما پیداشون نکردیم. در این صورت به نظرم خود دلتنگی و توجه به اونها دوباره سر راهمون سبزشون می کنه شاید کمی با تاخیر اما در عوض با تشنگی بیشتر...
    :) تکبیر!

    پاسخحذف
  5. يا حضرت عباس! مريم تو شاهد باش من اومدم كامنت بزارم ديدم چيزي كه مي خوام بگم رو كه روزبه دانشور گفته بعدش اومدم يه چيز ديگه بگم ديدم يا خدا! ميون اين نظراي پخته و مفصل واقعن نظر چغندري دادن من يكي جا نداره ديگه. اما خداييش يكي كه يبوست داره رو سزارين كنن فك مي كني چه بلايي سرش مياد؟ لطفن كوتا بيااااااااااااااااااا :دي

    پاسخحذف
  6. رویا جان،
    اولا که نظرات شما رو چشم ما جا دارند. لطفآ همیشه نظر بدهید
    ثانیا که فکر کنم یه توضیحی بدم در مورداینکه این دوتا تشبیه چه جوری اومد تو ذهنم تا شفاف سازی بشه. اولش که گلاب به روتون در مورد یبوست نوشتم قبلش داشتم مقاله درسی می نوشتم. استادم هی میگه بیشتر توضیح بده، من هم دیگه نمی دونستم چه جوری می شه دو خط رو یک صفحه توضیح داد. بعد اومدم یک خط وبلاگ بنویسم روحیه بگیرم. دست به قلم که شدم (همون دست به کیبورد ) یاد داستانی افتادم که پنج شش ماهی هست که میخوام بنویسم و ننوشتم اونوقت تشبیه سزارین اومد به ذهنم.
    قبول کن که واسه درس همون گلاب به روتون مناسب تره. ولی خوب واسه یک داستان دیگه تشبیه های قشنگتر باید به کار برد. خلاصه این نوشته شد آش شله قلم کار.
    .
    .
    از خواندن این همه کامنت هم خیلی لذت بردم. ممنون.

    پاسخحذف
  7. khoda ro shokr ke ma reshtamun mohandesie o hichi az yubusato sezarian sar dar nemiarim hala che baham che joda joda,kholase ma asheghe hale moadelate riazi hastim ,be shoma mohandesine dar hale doktor shodan ham pishnahad mikonam ke onvane doktori monharefetun nakone va dar donyaye mohandesa bemanid va mabahese sezarian o yubusat ro be pezeshkan mohaval konid

    پاسخحذف
  8. salam,ey kash yek dastani dar morede dorane kudakiat mineveshti masalan vaghti ke ba hameye bachehaye hamsaye dar yek ruze tabestan tasmim gereftid anbari ro tamiz konid,va anbari ro tamiz kardido har ruz ye barnameyi unja dashtido shade shad budid va to ba un chadore goldaret sarparastie bacheha ro be ohde dashti

    پاسخحذف