۱۳۸۹ آذر ۲, سه‌شنبه

آرزو

از وقتی که از ایران برگشتم، وقتی پامو می ذارم تو یه مغازه همش به این فکر می کنم که اگه الان خواهر هام هم اینجا بودن چی کار می کردن، چیو می خریدن. اگه مامانم اینجا بود از چی خوشش می اومد ... خلاصه حسابی می رم تو خواب و خیال. وقتی از این خیال ها بیرون می آم که دارم از مغازه با دست خالی و با یه کوله بار پر از آرزو خارج می شم.

۲ نظر:

  1. آآآااااه ای ابرهای تیره
    بر جدایی بگری که فراق مستحق گریستن است.آآاااه
    (لطفا با صدای بلوتوث خوانده شود)

    پاسخحذف
  2. ولی من همش فکر می کنم که اگر الان مامان ام بود برا من چی می خرید که همه هم تعریف می کردن!؟ D:

    پاسخحذف