مریم سلام. می گم چرا من هر چی برای عصر جمعه ها کامنت می زارم بعدن می بینم ارسال نشده؟ اینم امروز گگذاشتم اما باز ظاهرن نرفته. اینجا هم می زارمش برای اخرین داستان: خوب بیان شده بود. ابهامش هم کاملن قابل درک بود ولی ابهام کاملن وجود داره و من نمیدونم کسانیکه هم مسیر ما نباشند هم به این روانی قصه را درک می کنند یا نه. شاید یک پیشینه یا مروری برای رفع ابهام نیاز داشته باشه.
راستی مریم من مدتی بود فکر می کردم اونجا رو تعطیل کردید می دونی چرا؟ چون با فایرفاکس باز می کردم و هیچی نشون نمی داد. الان با اکسپلورر امتحان کردم دیدم هنوز سرجاشه که ! چرا اونوقت؟
دلم می خواهد روزی داستانی بنویسم که برای همیشه ماندگار شود. شاید یکی از روزهای بعد از چهل سالگی. با نقد داستانهایم به من کمک کنید تا بتوانم بهتر بنویسم. ( لطفا در مورد نوشته هایم نظر بگذارید. نوشته های بی ربط پاک می شود)
و بعد از نوشتن آنها ریختن آنها در سطل زباله است، و پس از پرشدن سطل زباله، خورد شدن انها توسط دستگاه کاغذ خورد کن است
پاسخ دادنحذفالبته اگه بخوایم دقیقتر بگیم، «یکی از راههای رهایی»...
پاسخ دادنحذفمبافقم به شدت و حدت مریم جان
پاسخ دادنحذفمریم سلام. می گم چرا من هر چی برای عصر جمعه ها کامنت می زارم بعدن می بینم ارسال نشده؟
پاسخ دادنحذفاینم امروز گگذاشتم اما باز ظاهرن نرفته. اینجا هم می زارمش برای اخرین داستان:
خوب بیان شده بود. ابهامش هم کاملن قابل درک بود ولی ابهام کاملن وجود داره و من نمیدونم کسانیکه هم مسیر ما نباشند هم به این روانی قصه را درک می کنند یا نه. شاید یک پیشینه یا مروری برای رفع ابهام نیاز داشته باشه.
راستی مریم من مدتی بود فکر می کردم اونجا رو تعطیل کردید می دونی چرا؟ چون با فایرفاکس باز می کردم و هیچی نشون نمی داد. الان با اکسپلورر امتحان کردم دیدم هنوز سرجاشه که ! چرا اونوقت؟
تنها راه خلاصی از فکرها نقاشی کردن آن همرام با ضربات محکم بر روی بوم نقاشی است
پاسخ دادنحذفدرسته دوست من.
پاسخ دادنحذفاما گاهی هم میشه که وقتی میخوای بنویسی
مبتلا میشی به بیماری مخ قفله!!!!!!!!!!!!1
البته هر حرفی رو هم نباید نوشت چون به جای رهایی بیشتر آدم رو گرفتار می کنه!
پاسخ دادنحذف