میگن که آدم تا وقتی خودش مادر نشده، قدر مادرش رو نمی دونه، چون نمی دونه مادرش چقدر واسش زحمت کشیده تا به اینجا رسیده. ولی من نه به خاطر اینکه مادر شدم، نه به خاطر اینکه من هم درد رو تجربه کردم که البته به اندازه دردی که مادرم کشیده نبوده، نه به خاطر اینکه حس دوست داشتن فرزند رو تجربه کردم قدر مادرم رو بیشتر می دونم. به خطر اینها هم هست، ولی بیشتر به خاطر اینه که می بینم چقدر بی نظیر به کودک من محبت می کنه، به خاطر اینه که باز هنوز هم من که مادر شدم نشسته ام و او مادرانه زحمت می کشه. بعضی از آدمها به طور ذاتی مادر هستن، ربطی به این نداره که اصلا بچه دارن یا نه. گاهی فکر می کنم، نه اصلا مطمئن هستم که من نمی تونم مثل مادرم بشم.
مثل پروانه دور بچه ام می چرخد و من نگاهش می کنم. عاشقانه نگاهش می کنم. من مادرم را عاشق تر شدم.