من هم سالها منتظر معجزه ماندم تا مشکلاتم حل شود ولی معجزه ائ رخ نداد و بر عکس مشکلاتم بیشتر هم شد. باورش تلخ بود. فهمیدم تا خودم نخوام، خدا هم چیزی به من نمیدهد (لیس للانسان الی ما سعی). بنابرین معجزه را فراموش کردم. بهتر هم شد، چون فهمیدم اگر یک قدم به سمت خدا برم، ۱۰۰ قدم میاد طرفم. این یعنی امید، امید خیلی بهتر از معجزست!
دلم می خواهد روزی داستانی بنویسم که برای همیشه ماندگار شود. شاید یکی از روزهای بعد از چهل سالگی. با نقد داستانهایم به من کمک کنید تا بتوانم بهتر بنویسم. ( لطفا در مورد نوشته هایم نظر بگذارید. نوشته های بی ربط پاک می شود)
من هم سالها منتظر معجزه ماندم تا مشکلاتم حل شود ولی معجزه ائ رخ نداد و بر عکس مشکلاتم بیشتر هم شد. باورش تلخ بود. فهمیدم تا خودم نخوام، خدا هم چیزی به من نمیدهد (لیس للانسان الی ما سعی). بنابرین معجزه را فراموش کردم. بهتر هم شد، چون فهمیدم اگر یک قدم به سمت خدا برم، ۱۰۰ قدم میاد طرفم. این یعنی امید، امید خیلی بهتر از معجزست!
پاسخحذفنظر بالا از همکلاسی سابق شما در دانشگاه تهران بود (البته اگر اشتباه نکرده باشم و شما خانم عاشوری باشید!)
پاسخحذف