خواب می دیدم که رفته ام به زمانهای خیلی دور ... خیلی خیلی دور ... زمانی که آدم هنوز سیب ممنوعه را نخورده بود ... شیطان را دیدم و از او پرسیدم که چه موقع می خواهد حوا را فریب دهد. خنده ای مرموزانه کرد و گفت سه روز دیگر.
تصمیم گرفتم کار بزرگی انجام دهم. دست به کار شدم. شب تا صبح خشت درست کردم. خودتان که می دانید از کوره های آجرپزی و مغازه های آجر فروشی که آن زمان خبری نبود. وقتی خشت ها تقریبا خشک شدند، مشغول چیدن دیواری دور تا دور درخت سیب شدم. تا آنجا که می توانستم دیوار را بلند ساختم که آدم و حوا حتی نتوانند یکی از آن سیبهای سرخ و آبدار را ببینند.
کارم که تمام شد، هنوز نفسم جا نیامده بود که طوفان سختی در گرفت و دیوارم را خراب کرد. ولی من دست بردار نبودم. هرطور شده می خواستم بشریت را از تمام رنجهایی که قرار است در آینده تحمل کند، نجات دهم. سنگی تیز پیدا کردم و افتادم به جان درخت. نزدیک صبح بالاخره کارم تمام شد. از درخت دیگر خبری نبود. از خستگی خوابم برد. از خواب که بیدار شدم. آدم را دیدم که بر سیب گاز میزند. حتی فرصت فریاد کشیدن پیدا نکردم. درخت سیب دوباره روییده بود. گریه کردم ... بلند بلند ... تمام رنج انسانها در طول تاریخ از جلوی چشمانم گذشت.
وقتی آدم و حوا به زمین فرستاده شدند و شیطان مهلت گرفت، من هنوز گریه می کردم. شیطان قهقهه ای زد و گفت:شناختمت ... تربیت شده جمهوری اسلامی ایران هستی ... بعد از این همه سال نفهمیده ای که نمی توان دنیا را از گناه و وسوسه پاک کرد!
از خواب پریدم ... اینبار که به آن زمان برگردم با حوا حرف خواهم زد. برایش خواهم گفت که چه بر سر بشریت خواهد آمد. خدا کند حوا به حرفم گوش دهد.
تصمیم گرفتم کار بزرگی انجام دهم. دست به کار شدم. شب تا صبح خشت درست کردم. خودتان که می دانید از کوره های آجرپزی و مغازه های آجر فروشی که آن زمان خبری نبود. وقتی خشت ها تقریبا خشک شدند، مشغول چیدن دیواری دور تا دور درخت سیب شدم. تا آنجا که می توانستم دیوار را بلند ساختم که آدم و حوا حتی نتوانند یکی از آن سیبهای سرخ و آبدار را ببینند.
کارم که تمام شد، هنوز نفسم جا نیامده بود که طوفان سختی در گرفت و دیوارم را خراب کرد. ولی من دست بردار نبودم. هرطور شده می خواستم بشریت را از تمام رنجهایی که قرار است در آینده تحمل کند، نجات دهم. سنگی تیز پیدا کردم و افتادم به جان درخت. نزدیک صبح بالاخره کارم تمام شد. از درخت دیگر خبری نبود. از خستگی خوابم برد. از خواب که بیدار شدم. آدم را دیدم که بر سیب گاز میزند. حتی فرصت فریاد کشیدن پیدا نکردم. درخت سیب دوباره روییده بود. گریه کردم ... بلند بلند ... تمام رنج انسانها در طول تاریخ از جلوی چشمانم گذشت.
وقتی آدم و حوا به زمین فرستاده شدند و شیطان مهلت گرفت، من هنوز گریه می کردم. شیطان قهقهه ای زد و گفت:شناختمت ... تربیت شده جمهوری اسلامی ایران هستی ... بعد از این همه سال نفهمیده ای که نمی توان دنیا را از گناه و وسوسه پاک کرد!
از خواب پریدم ... اینبار که به آن زمان برگردم با حوا حرف خواهم زد. برایش خواهم گفت که چه بر سر بشریت خواهد آمد. خدا کند حوا به حرفم گوش دهد.
خیلی زیبا بود خیلی حالا خواب بود واقعا؟
پاسخحذفمتشکرم مریم جان. عیدت مبارک
پاسخحذفsalam maryami
پاسخحذفneshastam taghriban nesfe webeto khoondam. khodemooni ha, kheili ghashang minevisi. aslan be mohandesa nemiaqd ke roh latife bani bashari dashte bashan, akhe az bas moderen shodan. be ghole injaiha, anyway, khanoomi, saati chand degar sal tahvil mishe, oon matlabi ke neveshte boodi "hatman sabze bezari", mibayest tarz sabzoondan sabze ro ham bezari. rasti Ali agha ham kheili khoob sher mige ha. insha alaah say mikonam bishtar be webet sar bezanam. zood bezood rooz be roozesh kon. sale not mobarak
Hello. This post is likeable, and your blog is very interesting, congratulations :-). I will add in my blogroll =). If possible gives a last there on my blog, it is about the Monitor de LCD, I hope you enjoy. The address is http://monitor-de-lcd.blogspot.com. A hug.
پاسخحذفسلام.ممنون از سر زدنت.
پاسخحذفآنی توی چهار جلد چاپ شده،انتشارات البرز با ترجمه فریده مهدوی دامغانی.با همین اسم آنی رویای سبز.هر جلد هم شامل دو قستمه.(روی هم می شه هشت کتاب.)
tarbiat shodeye jomhuri eslaami!! loooooooool
پاسخحذفkhoda bud! :)