۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

هر چى كه عوض داره گله نداره!

فسقلى مشغول بازى بود. يك لحظه از فرصت استفاده كردم و روى مبل دراز كشيدم. منتظر بودم كه بيايد سراغم و بلندم كند. خبرى ازش نشد. چند دقيقه با چشمان بسته صبر كردم. صدايى هم ازش نمى آمد. نتوانستم جلوى خودم را بگيرم. بلند شدم ببينم چه كار مى كند كه با اين صحنه مواجه شدم!



مادرم هميشه تعريف مى كرد كه من تمام ديوارهاى خانه را با مداد رنگى نقاشى مى كردم. به قول معروف چيزى كه عوض داره گله نداره!
:)

سرش كلاه نمى ره!

به آقاى شوهر اشاره مى كنم كه سر فسقلى را گرم كند تا من چندتا تخم مرغ از يخچال بردارم و ته چين درست كنم.
كارم كه تمام مى شود علامت مى دهم كه فسقلى آزاده.
مشغول كارام بودم كه شنيدم فسقلى گفت " مو"
داشتم از تعجب شاخ در مى آوردم. من كه همه آثار جرم را پاك كرده بودم! يعنى از بوى تخم مرغ فهميده بود؟! برگشتم و ديدم در سطل آشغال را باز كرده و جعبه و پوستهاى تخم مرغ را نشانم مى دهد و هى مى گويد: "مو "
نتوانستم چيزى بگويم، فقط خنديدم ...

۱۳۹۲ خرداد ۳۰, پنجشنبه

نه نه!

تازگيها فسقلى ياد گرفته به هر چه كه ازش بپرسم بگويد : نه نه!
اينطورى مى خواهد به من ثابت كند براى خودش بزرگ شده و حق راى دارد! همه كارها را مى خواهد خودش انجام دهد. كمر بند ماشين را خودش ببندد. در خانه را خودش با كليد باز كند. خودش رانندگى كند!! زيپ ژاكتش را خودش بالا بكشد و ...
ديروز از آقاى شوهر پرسيدم چايى مى خواهد. يكهو ديدم فسقلى هم آمده و سرش را تكان مى دهد. يعنى اينكه من هم چايى مى خواهم. برايش چايى ريختم. كابينت را نشانم داد. نفهميدم چه مى خواهد. بغلش كردم كه نشانم دهد چه مى خواهد. ظرف نبات را نشان داد!!!! چند روز پيش ديده بود كه چايى نبات درست كردم.
يك تكه نبات برداشت و توى چايى انداخت. بعد مى خواست نبات را بخورد. مكافاتى داشتيم خلاصه ...
يخچال را هم خيلى دوست دارد. روزى چندبار مرا مى برد پاى يخچال و پرتقال بر مى دارد.
تازگيها ياد گرفته كه مى رود پاى يخچال و مى گويد: مو
يعنى تخم مرغ. بعد ظرف شير جوش را نشان مى دهد كه آبش كنم و تخم مرغ را بپزم. وقتى ظرف را روى گاز مى گذارم شروع مى كند به گريه كردن كه الان مى خواهم. خلاصه به هر دردسرى كه شده تخم مرغ نيم پخته و نيم عسلى را مى گذارم جلويش. طبق معمول خودش مى خواهد پوست بكند. با كمك هم كه پوست مى كنيم. نصفش را مى خورد. و گاهى دوباره مى رود پاى يخچال و مى گويد: مو!
يك بار آقاى شوهر نشانش داد كه توى تخم مرغ نپخته چه خبر است ولى باز هم هوس "مو" مى كند اين فسقلى.
خلاصه اينكه حسابى مشغولم با اين بچه يك و نيم ساله مستقل.
بايد بيايم بيشتر بنويسم از خاطراتم با اين وروجك. البته هر وقت كه از دستش اعصاب داشته باشم و احيانا هر وقت كه ظهر خوابيده باشد.
اين نوشته مال ده روز پيش است كه حالا فرصت كردم تمامش كنم!