۱۳۹۲ تیر ۴, سه‌شنبه

سرش كلاه نمى ره!

به آقاى شوهر اشاره مى كنم كه سر فسقلى را گرم كند تا من چندتا تخم مرغ از يخچال بردارم و ته چين درست كنم.
كارم كه تمام مى شود علامت مى دهم كه فسقلى آزاده.
مشغول كارام بودم كه شنيدم فسقلى گفت " مو"
داشتم از تعجب شاخ در مى آوردم. من كه همه آثار جرم را پاك كرده بودم! يعنى از بوى تخم مرغ فهميده بود؟! برگشتم و ديدم در سطل آشغال را باز كرده و جعبه و پوستهاى تخم مرغ را نشانم مى دهد و هى مى گويد: "مو "
نتوانستم چيزى بگويم، فقط خنديدم ...

۲ نظر: