۱۳۸۷ خرداد ۲۱, سه‌شنبه

خاطره هایی خیس

یادت هست وقتی باران می گرفت، صدایت می کردم و باهم به حیاط خانه می رفتیم و زیر باران خیس می شدیم؟ می چرخیدیم و آواز می خواندیم و بی خیال درس و امتحان، فقط خیس می شدیم.
نشسته بودم پشت میز و کارهایم را انجام می دادم که صدای باران را شنیدم. رفتم زیر باران و خیس شدم به یاد همان روزها ... قطره های باران از آسمان روی سرم می باریدند و از انگشتانم روی زمین می ریختند تا به آبهای اعماق زمین برسند وشاید فرسنگها سفر کنند و روزی از زمین بجوشند و دوباره به آسمان بروند و این بار در حیاط خانه مان پایین بیایند. تو از پنجره باران را خواهی دید و به یاد آن روزها زیر باران خواهی رفت و خیس خواهی شد. قطره های باران روی سرت خواهند ریخت و از انگشتانت روی زمین خواهند افتاد و شاید باز فرسنگها سفر کنند ...

۱ نظر:

  1. منم هر وقت بارون ميادوقتي خونه باشم ياد همين خا طرات ميفتم
    ولي وقتي بيرونم مي دوني هميشه ياد چي ميفتم؟
    ياد اون نوشتت كه برام نوشتي من تو امتحان انشا بنويسم:
    وقتي بارون مياد آدما به دو دسته تقسيم مي شن
    1-اونايي كه از بارون لذت مي برن و خيس مي شن و شعر مي خونن و آروم تر راه ميرن
    2- اونايي كه سريع مي دوند تا خيس نشن و زير لب غرو لند مي كنن
    منم همش سعي مي كنم جزو گروه اول باشم

    پاسخحذف