پیرمرد زودتر از پسرش از بنگاه خارج شد. حاضر نشده بود فروشگاهش را بفروشد. خریدار قبول نکرده بود که تا بهار برای خراب کردن ساختمان صبر کند. پسرش خیلیدلخور بود ولیپیرمرد نمی خواست قبل از فصل کوچ پرستوها ساختمان فروشگاه خراب شود. چند ماه بعد وقتییک خریدار جدید، فروشگاه پیرمرد را خرید و آرم بزرگ سر در فروشگاه را پایین آورد. یک لانه پرستو پایین افتاد و خراب شد.
۱۳۸۸ اردیبهشت ۱۸, جمعه
اشتراک در:
نظرات پیام (Atom)
I love this maryam jun
پاسخ دادنحذفدقیقا! همین جا هم توی این فروشگاههای خیابون تگزاس، مثل World Market گوشهی تابلوهاشون پرندهها خونه میسازن و اینا مییان با جارو خراباش میکنن!
پاسخ دادنحذفشاید هم پیرمرد می دانست که در فصل بهار قیمت زمین دو برابر خواهد شد
پاسخ دادنحذفبا سلام
پاسخ دادنحذفداستان کوتاه زیبایی بود
موفق باشید
>D:<
پاسخ دادنحذفghashang bud, bish az had latif bud bazam b khamie javuna pey mibordim,in javuna chera enghad khaman jigar
پاسخ دادنحذف