۱۳۹۳ مهر ۹, چهارشنبه

زمان از دست رفته

یکی از موقعییت های سختی که ممکنه واسه آدم پیش بیاد اینه که تو ایستگاه مترو ایستاده باشی. یهو یک نفر خودش رو بندازه پایین رو ریل و قبل از اینکه ترن  برسه پشیمون بشه, دستش رو به طرفت دراز کنه, بیای دستش رو بگیری ببینی دستش پر از زخم و تاوله, یاد بیماری ايبولا و هزار بیماری دیگه بیفتی, یا این فکر به ذهنت خطور کنه که نکنه دست منم بکشه و منم بندازه پایین؟! تو همین فکرها باشی و شش و بش اینکه کمک کنی یا نه, که ترن بیاد و از رو اون بنده خدا رد بشه. اون وقته که تا آخر عمر چشمهای ملتمسش رو نمیتونی فراموش کنی.



۳ نظر:

  1. حالا واقعا این اتفاق برات افتاد مریم؟؟؟ چه شرایط سختی!!!

    پاسخحذف
  2. مریم ایده خوبیه، همه چیزش هم جدیده! مترو و ایبولا :) پیشنهاد می کنم جمله "یکی از موقعیت های سختی که ممکنه واسه ادم پیش بیاد اینه که" رو بر داری و از اولش داستانی شروع کنی، مثل اینکه بگی توی ایستگاه مترو ایستاده بود و بقیه اش(حالا اینکه سوم شخص باشه یا اول شخص یا حتی دوم شخص رو خودت می دونی)...فک کنم اون جوری تاثیرگذارتره. ای ول که بعد از مدت ها نوشتی!

    پاسخحذف