۱۳۸۷ مرداد ۲, چهارشنبه

ماجراهای مریم و استاد خوشحالش (۱)

به دلم برات شده بود که جلسهٔ امروز هم با استاد تشکیل نمی‌شه و یه امیلی‌ چیزی میگیرم از این استاد گرام که جلسه کنسل شده. هر چی‌ صبر کردم در خانه، از ایمیل خبری نشد، تا قبل از رسیدن آخرین اتوبوسی که میشد قبل از ساعت جلسه به دانشگاه رسید هم صبر کردم، ولی‌ خبری نشد. تو این گرما چادر چاق چول کردم اومدم دانشگاه، به محض اینکه رسیدم و ایمیل چک کردم، دیدم ایمیل کنسل شدن جلسه رسیده!
امان از دست این استاد وقت نشناس! امان ... امان ... امان ...

۴ نظر:

  1. یه جوری امکان‌اش نیست به «ریزولوشن»ای چیزی با همدیگه برسین؟ از ابزار شوخی گرفته (مثلا با شوخی درخواست ادب و نزاکت کنین) تا ابزار تهدید (که استاد این طوری متاسفانه نمی‌تونم ادامه بدم!) تا ابزار تنبیه (مثلا در قالب شوخی دیرکننده مجبور بشه کروسان بخره!)، یه جوری این مشکل حل نمی‌شه؟... من مطمئن هستم یه راه حلی وجود داره.

    پاسخحذف
  2. اشكال نداره عزيزم، ظاهرا ساير دوستان هم از اين مشكلات دارن، تو تنها نيستي! آدم اينجور وقتا عليرغم اينكه براي دوست عزيزش كه اعصابش خرد شده خيلي ناراحت ميشه و عميقاً دعا مي كنه براش كه يه جور خوبي مشكلش حل بشه، ولي ته دلش هم احساس يه شادي نامشروع كوچيك مي كنه! از اين بابت كه يه درصد كمي از رفتارهاي جهان سومي كه ما صد در صد و از صبح تا شب باهاش درگيريم رو توي جهان اول هم تجربه مي كنند و ما خيلي هم تنها نيستسم!

    پاسخحذف
  3. فكرشو بكن بعد از مدتها كه وقت دكتر گرفته با هزار استرس بچه شو ميزاره خونهمادرشوهر وسواسيشو ميره دكتر تو يان ترافيك وحشتناك البته زود ميرسه و هنوز منشي نيومده بوده كلي معطل ميشه تا منشي برسه بعد كه مياد ميگه مگه بهتون زنگ نزدين بگن دكتر نمياد!!! و ميبينه شماره تلفنش كه تو پرونده است مال خداد سال پيش بوده و شماره خونه جديدو نداشتن!

    پاسخحذف
  4. maryam jun bayad ye fekre asasi bara in ostadet bokoniaaaaaa

    پاسخحذف