۱۳۸۶ اردیبهشت ۵, چهارشنبه

قهرمان

این مسابقه رو هم تموم کرد. مثل همیشه با پیروزی. همه براش هورا کشیدن، شادی کردن، دسته گل انداختن گردنش. بهش گفتن قهرمان ... قهرمان ... بهت افتخار می کنیم.
لبخند می زد ولی ته دلش خوشحال نبود. خسته شده بود از مسابقه دادن با رقیبهایی که خیلی ازش ضعیفترن. خشته شده بود از مسابقه هایی که نتیجه اش رو از قبل می دونست. دلش یه مسابقه درست و حسابی می خواست. مسابقه ای که حتی معلوم نباشه که زنده از رینگ بر می گرده یا نه ... دلش یه حریف قوی می خواست ...
قرار دادش با باشگاه وقتی تموم می شه که دیگه سن و سالش ماسب مسابقه نیست. ولی با خودش عهد کرده بعد از تموم شدن قرار داد، جمع کنه و بره ... بره به یه جای خیلی دور که شنیده حریفهای قدری داره. با خودش عهد کرده که فقط یه بار ... یه بار به خاطر دلش کاری رو بکنه که دوست داره ،نه به صلاحه ... حتی اگه اون مسابقه آخرین بازی عمرش باشه و زنده از رینگ بوکس بیرون نیاد، دلش می خواد اون مسابقه رو بده ... به امید اون مسابقه باز هم باید تو باشگاه مسابقه بده ... مسابقه هایی که نتیجه رو از قبل می دونه .... گاهی آرزو تنها دلیل ادامه دادنه.

۲ نظر:

  1. سلام. مرسی که برام آدرس وبلاگت رو گذاشتی.
    و آره: بدونِ آرزو نمی شه زندگی کرد.
    خوب باشی،

    پاسخحذف
  2. همه ما باید در ورزش پهلوان تختی را الگو قرار دهیم

    با تشکر

    پاسخحذف