۱۳۹۱ خرداد ۱۳, شنبه

قاصدكها ... دلفينها ...

پيشترها هروقت آرزو يا دعايي مي كردم، اگر قاصدكي از آسمان پايين مي آمد يا قاصدكي را لابلاي برگهاي گلي پيدا مي كردم، مطمئن مي شدم كه خدا دعايم را شنيده و حتما به آرزويم مي رسم. امروز كنار دريا ( اقيانوس) كه رفته بودم دعا كردم. توي دلم گفتم خدايا اگه صدامو شنيدي و قراره همه چي درست بشه، يه دلفين توي آب ببينم. يك ربع چشمهام رو دوختم به آبي دريا و چيزي نديدم. باز توي دلم گفتم خدايا مي دونم كه صدامو شنيدي حتي اگه امروز هيچ دلفيني روي آب نياد. يكهو يك دلفين پريد بالا و برگشت توي آب. پشت سرش چندتاي ديگه. تمام وجودم پر از شادي شد. بي اختيار بلند خنديدم. سايه لبخند خداوند روي آب پيدا بود.

۴ نظر:

  1. تو مگه صبح زود میری دم اقیانوس!

    ....تو همان مریمی که دلفین‌ها را در آب برای آرزوهای خود به به بالا و پایین در میاری! بابا اتصال شدید! از طرف ما هم دعا بفرماید!

    پاسخحذف
  2. اينجا بعد از ظهرها هم دلفينها ميان :)

    پاسخحذف
  3. حالا شاید دلفین نبوده، قزل آلا بوده!؟...

    پاسخحذف
  4. :)
    شايد اگه قزل آلا هاى اينجا به بزرگى دلفين باشن!

    پاسخحذف